علیرضا دوراندیش؛ مترجم در گفتوگو با «استقامت»:

برای ترجمه تنها ذوق کافی نیست

 

مینا قاسمی : علیرضا دوراندیش، مترجم نام‌‌آشنای منوجانی؛ دارای فوق‌لیسانس‌ رشتة مترجمی زبان انگلیسی است و ۲۵ سال سابقة تدریسِ زبان انگلیسی در دبیرستان‌های منوجان و کرمان، و نیز تدریس در دانشگاه‌های آزاد و پیام نور را در کارنامة خود دارد.

رمان‌های: «پل سن لوئیس ری»، «بی‌سایگان»، «زن آندروس»، «فیِستا» و «آخرین رز کشمیری» از جمله آثاری هستند که تاکنون توسط او ترجمه شده‌اند. پنجمین رمان ترجمه‌ای او با عنوان «آخرین رز کشمیری» اخیرا جزو فهرست کتاب‌های برنده در جشن سی‌سالگی نشر قطره قرار گرفت.  این رویداد بهانه‌ای برای گفت‌وگو با او قرار دادیم. نشر قطره از سال ۱۳۶۷ فعالیت خود را شروع کرده امسال جشن ۳۰ سالگی خود را گرفت و به افتخار این سالگرد از بین دوهزار عنوان کتابی که منتشر کرده، ۳۰ عنوان برتر را برگزیده است.

در گفت‌وگوی حاضر، از این مترجم صاحب‌سبک، دلیل انتخاب «آخرین رز کشمیری» را برای ترجمه پرسیدم که در ادامه، دامنه‌ی پرسش‌هایم به نوع نگاه ویژة او به ترجمه، و مسائلی که او در این حوزه با آن مواجه است کشیده شد.

 

آقای دوراندیش، کتاب «آخرین رز کشمیری» دارای چه ویژگیهایی بود که آن را برای ترجمه انتخاب کردید؟

من درواقع این کتاب را انتخاب نکردم، بلکه نشر قطره در پی برنامه‌ای که برای ترجمة مجموعه آثار پلیسی طراحی کرده بود از من خواست تا از بین هفت، هشت اثر پلیسی، این کتاب را برای ترجمه انتخاب کنم. این برنامه از شیوة ترجمة آثار که توسط نشر قطره انجام شد، کار مهمی است چراکه در طول تاریخ ترجمه، تا کنون ناشران و مترجمان، کارهای بسیار مختلفی را منتشر کردند اما هیچ‌گاه انسجام و برنامه‌ریزی هدفمندی در کار آنان وجود نداشت؛ به‌جز دو ناشر که یکی از آن‌ها نشر امیبرکبیر است و دیگری نشر فرانکلین. نشر امیرکبیر طبق برنامه‌ریزی مرحوم جعفری تصمیم گرفت که کارهای خوب کلاسیک جهان را ترجمه کند اما انتخاب همان کارها نیز سلیقه‌ای بود. اما نشر فرانکلین در دهة ۵۰ کار جدیدی انجام داد و آن این بود که علی‌رغم اینکه ایران قانون کپی رایت را امضا نکرده بود اما نشر فرانکلین امتیاز و اجازه کتاب‌ها را از ناشرین و نویسنده‌های خارجی گرفت. این کار باعث شد تا نقطة عطفی در تاریخ ترجمه شکل بگیرد. اما نشر قطره درحالی‌که هیچ‌یک از ناشرهای ‌ما به صورت ژانری کاری منتشر نکرده بودند آمد و از دو سال گذشته تصمیم گرفت آثار پلیسی ارزشمند جهان را جمع‌آوری کند. در پی این برنامه ۲۰۰ کار با سرپرستی و مدیریت آقای میرعباسی انتخاب شد و روند ترجمه با ابلاغ فراخوان به مترجمان آغاز شد. من هم رزومة خود را ارسال کردم و از نشر قطره پاسخ مثبت گرفتم. آنان گفتند در خودِ ژانر پلیسی نیز انواع ژانر داریم و من ژانر پلیسی – تاریخی را انتخاب کردم. درحقیقت هدف نشر قطره این است که تالیف ژانر پلیسی در ایران که اصلا هیچ برنامه‌ریزی منسجمی ندارد تحت تاثیر این ۲۰۰ کار قرار گیرد و روایت پلیسی وارد روایت ادبیات ایران شود.

در آثاری که ترجمه میکنید، با توجه به اینکه این کتابها به جامعه و فرهنگ دیگری تعلق دارند، چقدر به متن وفادار میمانید و این وفاداری را چگونه در عمل انجام میدهید؟

در مورد جملات متن این از بدیهیات اصول ترجمه است که جملات را باید طوری ترجمه کنم که سبک و لحن نویسنده منتقل شود؛ مثلا من جمله طنز را نمی‌توانم جدی ترجمه کنم. اما من در ترجمه بیش از هرچیز، به خواندن متن اهمیت می‌دهم تا بدانم متن چه فضایی را دارد توصیف می‌کند و چه ویژگی‌هایی دارد. برای وفاداری به متن هم پیام و معنای متن را می‌گیرم ولی درعین حال به متن فارسی که متن مقصد هم هست، توجه دارم. اما برای اعمال این وفاداری اصول و قواعدی هم وجود دارد. مثلا من گاهی مجبورم که بعضی جملات و کلمات را طوری ترجمه کنم که مخاطب متوجه بشود اما از طرفی وفاداری به متن نیز معنی بسیار گسترده‌ای دارد. این را از آن جهت می‌گویم که شاید به جرأت بتوان گفت هیچ ترجمه‌ای برابر اصل آن نیست. یکی از ویژگی‌های کارهای من این است که من علاوه بر ترجمه، کار ترجمه‌پژوهی را هم انجام می‌دهم؛ مثلا وقتی به اصطلاحات و فضاهایی می‌رسم که باید برای مخاطب توضیح داده شود، درمورد آنها تحقیق می‌کنم از جمله این‌که رمان«فیِستا» نوشتة همینگوی، پانوشت‌های بسیار متعددی دارد. در رمان همینگوی کاراکترها وقتی با هم صحبت می‌کنند به شخصیت‌های تاریخی و ورزشی اشاره می‌کنند که من بعد از تحقیق در مورد آن‌ها، توضیحات مربوط به آنان را در پانوشت می‌آورم. البته من اولین کاری که ترجمه کردم، یک زمانی بود که هنوز اعتماد به نفس آنچنانی نداشتم و هیجان این را هم داشتم که اولین کار من چاپ شود؛ بنابراین به شدت به وفاداری به متن پایبند بودم و به مخاطب فارسی کمتر از اصل کار دقت می‌کردم. اکنون که نگاه می‌کنم می‌بینم این کتاب نیاز به بازنگری ویراستی دارد.

شما در جایی عنوان کردهاید متون انتخابی شما از نویسندگان کمترشناختهشده است، این «امر» ناشر شما را با ریسک بالایی مواجه نمیکند؟

سعی می‌کنم ناشر را متقاعد کنم و اگر نشد، از ارائة کارم به او صرف‌نظر می‌کنم. ببینید، حوزة کار من در حوزة ادبیات جدی است که در مقابل ادبیات عامه‌پسند قرار دارد. بنابراین دغدغة من این است که کاری که انجام می‌دهم به ادبیات خودم و به زبان فارسی چیزی اضافه کند. متاسفانه در حال حاضر وضعیت ترجمه در ایران به‌گونه‌ای است که ناشرها فقط به برگشت سرمایه خودشان فکر می‌کنند و این یکی از معضلاتی است که ناشران به آن مبتلا هستند. از دیگر معضلات کار ناشران این هم هست که ناشرین یک کار واحد را فقط با تغییر متن یکدیگر دوباره منتشر می‌کنند که اگر بخواهم مثالی در این مورد بیاورم از کتاب «ملت عشق» یاد می‌کنم. این کتاب درحقیقت چندین بار ترجمه نشده بلکه مترجمین آن چندین بار از روی دست یکدیگر نوشته‌اند! به همین‌دلیل است که به سمت این جور کارها نمی‌روم. همان‌طور که گفتم به سراغ کارهایی می‌روم که چیزی به ادبیات ما اضافه کند؛ به عنوان مثال، نوع روایتی که در رمان پل سن لوئیس ری وجود دارد به‌گونه‌ای است که در فارسی مانند آن وجود ندارد. روایت این رمان وایلدر به این شکل است که او پنج شخصیتی که ارتباط چندانی با هم ندارند را در پنج فصل روایت می‌کند و این شخصیت‌ها در انتهای داستان به هم می‌رسند. اینیاریتو نیز فیلم بابل خود را از همین روایت ساخت. علاوه بر این، این اثر از نظر فلسفی نیز حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. بنابراین کارهای من بیشتر در این حوزه‌ها قرار می‌گیرد.

آقای دوراندیش، اشاره کردید که در اولین ترجمهتان کمتر به مخاطب فارسی توجه میکردید، از چهزمانی نگاه شما به مخاطب فارسی تغییر پیدا کرد و اصالت دادن به مخاطب فارسی زبان را مدنظر قرار دادید؟

من حرف شما را تصحیح می‌کنم؛ نه این که بیشترین اصالت را به مخاطب می‌دهم بلکه من گفتم در کار اولم جرات و جسارت این را نداشتم که بسیاری تغییرات را اعمال کنم و بیشتر خودم را موظف می‌دانستم که به متن اصلی وفادار باشم. اما بعد متوجه شدم که دارم این کار را برای مخاطب فارسی ترجمه می‌کنم پس او مهم است چون بسیاری نیز به من این را می‌گفتند که این جمله‌ی شما رسا نیست. درست است که ترجمة من وفادار به متن بود اما نمی‌توانستم به مخاطب فارسی اطلاعات خود را منتقل کنم. حتی در ترجمه‌ام واژه‌سازی هم نمی‌کردم و واژگان لاتین را عیناً می‌آوردم. اما اکنون جرات و جسارت این را دارم که تغییراتی در واژه‌های متن بدهم. مثلا گویش مادری من در منوجان یکی از گویش‌های باقی‌مانده از فارسی دری است. چه‌بسا واژگانی در گویش من هستند که آنها را در متن بیهقی و شعر حافظ می‌توان دید؛ پس من در ترجمه‌ام برای بیان بعضی از واژگان انگلیسی از ظرفیت‌های این گویش استفاده می‌کنم. مثلا در زبان انگلیسی به گاو نر Bull می‌گویند و به گاو ماده Cow گفته می‌شود. ما در فارسی می‌گوییم گاوِ نر و گاوِ ماده. اما در گویش مادری من به گاوِ نر می‌گویند: «نرگاو». پس من هم نرگاو را در ترجمه‌ام استفاده می‌کنم. یا مثلا در گویش مادری من بین «سرگیجه» و «سرچرخک» تفاوت وجود دارد. به کسی که مشکل فیزیولوژیکی داشته باشد می‌گوییم دچار سرگیجه شده است اما به کسی که به صورت مقطعی دور خودش بچرخد می‌گوییم سرچرخک گرفته یعنی سرش دارد می‌چرخد. و دقیقا این واژه در فیِستا وجود دارد و یکی از شخصیت‌های رمان در اثر افراط در نوشیدن مشروب سرش دارد می‌چرخد پس من نیز واژة سرچرخک را آوردم و هیچ توضیحی هم نداده‌ام. تا به حال هم کسی نیامده بگوید این قسمت را متوجه نشدم. بنابراین من در ترجمه‌هایم لزومی نمی‌بینیم که به گویش معیار یعنی گویش تهرانی پایبند باشم. من می‌توانم از ظرفیت زبان و گویش مادری خودم هم استفاده کنم.

بسیاری به صرف اینکه زبان دیگری یاد گرفتهاند، دست به ترجمه میزنند. حال آنکه وقتی اثری را ترجمه میکنیم، درواقع ما میخواهیم با یک فرهنگ دیگر ارتباط بگیریم؛ بنابراین بهنظر میرسد برای ترجمه فقط زبان بلد بودن کافی نیست؛ به نظر شما چه اصولی باید در ترجمه رعایت شود؟

من در ترجمه، اولویت را به زبان فارسی می‌دهم یعنی زبان مقصد. و بر این اصل معتقد هستم که یک مترجم بیش و پیش از هرچیز، باید بر زبان مادری خودش تسلط داشته باشد و زبان فارسی و ادبیات کلاسیک را بشناسد. من در بسیاری اوقات متوجه شدم که از ترجمة بعضی از واژگان و جملات ناتوانم به‌علت این‌که آن جمله فارسی را نمی‌شناسم.

ببینید رشتة تحصیلی من زبان انگلیسی است و به نظر من یادگیری زبان انگلیسی یک مهارت است. مثل یادگیری مهارت مکانیکی. یعنی می‌شود بدون دانشگاه‌رفتن این مهارت را یاد گرفت و مثل رشته‌هایی نظیر پزشکی یا مهندسی عمران نیست. اما امروز در ایران ما با مترجم‌های فراوانی روبه‌رو هستیم که تحصیلات کلاسیک نداشته‌اند اما سرشناس بودند. اما زبان فارسی بسیار مهم‌تر از زبان انگلیسی است. همچنین لزوم تحصیل آکادمیک را از این نظر ضروری می‌دانم که معتقدم وقتی مترجمی قصد ترجمة کتابی در حوزة روانشناسی را دارد هم باید این علم را بداند و این را هم بداند که مخاطب او کیست؟ برای ترجمه، داشتن ذوق کافی نیست! گاهی در مسیر ترجمه، مترجم حتی از برگرداندن کلمات خیلی معمولی هم با مشکل مواجه می‌شود. پس علاوه بر ذوق، نیاز به مطالعة جدی هم هست.

آقای دوراندیش شما دور از پایتخت زندگی میکنید، از نظر انتخاب، عرضه و توزیع کارهایت دچار مشکل هم میشوید؟ به عبارتی، در کرمان زندگی کردن برایتان مشکلی ایجاد نکرده است؟

تهران با شرایط روحی من سازگاری ندارد. نه با روحیة من و نه خانواده‌ام. اما من با اولین ترجمه‌ام وارد حوزة نشر شدم و اکنون رزومه دارم. اما بله، برای کار اولم با مشکل مواجه بودم. آن‌زمان یکی از دوستانم مرا به ناشر معرفی کرد و هیچ حق ترجمه‌ای نیز نگرفتم فقط ۳۰ جلد کتاب گرفتم که همان را هم ناشر با اکراه به من داد. اما به‌هرحال در حال حاضر شرایط اقتصادی و حتی شرایط فرهنگی کشور به سمت و سویی رفته که تیراژ کتاب‌ به‌شدت سقوط کرده است به‌هرحال تاثیر خودش را بر آثار من هم می‌گذارد. اما من، باتوجه به دغدغه‌هایی که خودم دارم و از آن‌جا که ارتزاقم بسته به ترجمه و نوشتن نیست، حق چانه‌زنی را با ناشر دارم و از ترجمة آثاری که اکنون بسیار پرفروش هستند خودداری می‌کنم. درواقع به سمت آثار ساده نمی‌روم اما متاسفانه مردم ما در خواندن ساده‌پسند هستند و کار سخت را نمی‌پسندند. و من چنین روشی برای ترجمة آثار ندارم.

در انتخاب یک اثر برای ترجمه، چقدر برایتان اهمیت دارد که کارهایتان بهنحوی با زادگاه شما قرابت فرهنگی و اجتماعی داشته باشد؟

راستش به این مساله فکر نکرده بودم و همیشه فراتر از این کار کردم. در کارهای وایلدر دغدغه‌های هستی‌شناسانه وجود دارد و من هم همیشه درگیر معنای زندگی بوده‌ام. همچنین اغلب کارهایم را طوری انتخاب می‌کنم که تصویرگر اوضاع اجتماعی امروز ایران نیز باشند. یکی از نویسنده‌های فرانسوی به نام «فرانسواز ساگان» هست که اثری دارد به نام «بی‌سایگان» که آن را ترجمه کرده‌ام. این کتاب به نظر من دارد فضای جامعة امروز ایران را تصویر می‌کند. رمان فیستا هم همین‌طور. پس من این کتاب‌ها را ترجمه می‌کنم چون دارم می‌بینم که جامعة امروز ما درگیر همین بی‌هویتی است و این دو کار به لحاظ محتوایی می‌توانند که کمک‌کننده باشند و قدری چشم ما را باز کنند.

حالا که بههر دلیل کرمان را برای فعالیتهای فرهنگی و ادبی خود انتخاب کردهاید؛ فکر میکنید محیط اینجا و فعالیتی که شما دنبال میکنید چه کمبودهایی دارد؟

من دو سالی هست که آمده‌ام و دارم در کرمان زندگی می‌کنم. مترجم‌های بزرگی در این شهر بودند و هستند که بخشی از آن‌ها هم سطح‌شان که بالاتر رفته پایتخت‌نشین شده‌اند. اما فکر می‌کنم کرمان نیازمند این است که استعدادهایش شناسایی شود و برای این منظور علاوه بر جلسات داستان و حلقه‌های داستان که وجود دارد مایل هستم فرصتی باشد که شخص بزرگی در حوزة ترجمه دعوت شود. این امر هم نیازمند حمایت سازمان‌ها است. این اتفاق‌ها موجب کشف استعدادها می‌شود. به‌هرحال از ۲۰ نفر دو نفر هستند که این توانایی‌ها را دارند. الان وقت، وقت جوان‌ها است.

از دیگر مشکلاتی که در جامعة امروز ایران می‌بینم در حوزة نقد کتاب است. در ایران نقد به معنای تخصصی آن وجود ندارد و ما اساساً طبقه‌ای به نام منتقد کتاب نداریم. این را مواقع خواندن نقدهایی از کتاب‌هایی که ترجمه می‌کردم دریافتم. مثلا در کرمان زمانی که به جلسات نقد می‌روم می‌بینیم که بعضی از دوستان با ابراز جملة «این جمله را دوست نداشتم»!، اصول نقد را زیرپا می‌گذارند.

این یک معضل است. من دارم کتاب ترجمه می‌کنم؛ چه بسا من به زبان فارسی خیانت کرده باشم، چه‌بسا متن اصلی را تغییر داده باشم، چه‌کسی رفته و این‌ها را بررسی کرده است؟ چه‌کسی این‌ها را خوانده است؟ چه‌کسی آمد و گفت دوراندیش تو اشتباه نوشته‌ای! اصلا بیایند و غلط بگیرند؛ ولی هیچ‌کس نیست!