پسر دکتر هرمان اتریشی پس از ۵۰ سال با بیمارستان ارجمند در کرمان دیدار کرد

خانهام و دلم اینجاست؛ در بیمارستان ارجمند!

اسماء‌پورزنگی‌آبادی : عصر چهارشنبه بود و ما همه، دوشادوش هم، زیر سقف دفتر متولی بیمارستان ارجمند، دور خاطرات کودکیِ یک مرد اتریشی ۵۶ ساله حلقه زده‌ بودیم و در سکوت تماشایش می‌کردیم. مردی با قامتی بلند، چهره‌ای آرام و با لبخندی مدام. کیف مدارکش را بیرون آورد و کارت شناسایی پدرش را با شوقی که از چشمانش می‌بارید، نشان‌مان داد. آلبوم عکس‌های سال‌های دور را در دست گرفته بود و همچون کسی که در پی گم‌شده‌ای باشد، خاطرات بیمارستان را ورق می‌زد. یک‌بار، دو بار و چند بار. همسر دکتر منوچهر ارجمند، قطرات اشک را از گوشه‌ی چشمانش بر‌چید و کمی دورتر نشست. خاطره‌های ۶۰ سال پیش، در او هم زنده شده و به وجدش آورده بود. یاسمین، دخترش، که قائم‌مقام موقوفه ارجمند است، نزدیک مسافر اتریشی‌ نشسته و صمیمانه با خاطراتش سهیم شده و با هم سخن می‌گفتند.

جز ما، هشت توریست آلمانی دیگر هم آنجا بودند. توریست‌هایی که نه از ارجمند و نه از هیچ‌یک از ما چیزی نمی‌دانستند. حتی از دکتر هرمان. و حتی خود او که همسفرشان بود. اما با صمیمیتی وصف‌ناشدنی اطرافش حلقه زده‌ بودند. پیش از این، همه تنها همسفران یکدیگر بودند اما اکنون، تو گویی همه از یک خانواده‌ بودند. پیوند خوردن؛ خوی دیرینه‌ی آدمیزاد.

این میهمان اتریشی ۵۶ ساله است و دو فرزند پسر دارد و به‌عنوان مهندس طراح در کارخانه بوش آلمان مشغول است اما آنچه در آن لحظه از او می‌دیدیم، هیچ‌یک از این‌ها نبود و تنها ذهن و دل یک کودک بود. کودکی که چهار سال اول زندگی‌اش را همین‌جا و زیر آسمان کرمان گذرانده، در آغوش خانواده‌ای که حالا جز برادر بزرگ‌تر، بقیه دیگر نیستند. نه دکتر هرمان، پدرش، و نه مادرش که او را در کرمان و در بیمارستان ارجمند به‌نام sister می‌شناختند. پدر و مادر هر دو از دنیا رفته‌اند.

نیم ساعت گذشت. ساعت پنج بعدازظهر شد. بیرون پاییز بود و آبی آسمان لابه‌لای ابرهای تکه‌تکه گم بود و پیدا بود و ما همه همچنان دور او و خاطره‌هاش حلقه زده بودیم. بهاری در این مرد برپا بود! آلبوم را ورق می‌زد، وقف‌نامه را نگاه می‌کرد و با یاسمین از حس و حالی که داشت می‌گفت. این‌که چه‌قدر همه‌چیز در این بیمارستان تغییر کرده و به‌راستی چه‌قدر هم تغییر کرده. و می‌گفت که روز قبل هم به بیمارستان آمده و وقتی عکس پدرش را بر دیوار بیمارستان دیده، چه‌قدر شگفت‌زده شده که او و یادش هنوز در کرمان و در این بیمارستان زنده است. از بیمارستان و از عکس‌ها عکس گرفته و برای پسرانش در اتریش فرستاده و حالا آن‌ها هم در این بزم پدر در کرمان شریک بودند.

آقای آذرنگ، لیدر این تور آلمانی بود و می‌گفت که مهندس هرمان چه‌قدر برای آمدن به اینجا شوق داشته و از همان لحظه‌ای که وارد کرمان شده‌اند دلش در تب‌وتاب آمدن به بیمارستان ارجمند بوده و می‌گفته دنبال خانه‌ی پدری‌ام هستم. آذرنگ می‌گفت که مهندس هرمان گفته پدرم را در بچگی از دست داده‌ام و خیلی دوست دارم جایی که با هم زندگی کرده‌ایم را دوباره ببینم. و نگران بوده که تور نتواند این بازدید را در برنامه‌اش بگنجاند. که این‌طور نمی‌شود و تور با پایان برنامه‌ی روز چهارشنبه‌اش، به بیمارستان ارجمند هم می‌رسند. و آذرنگ می‌گفت که مهندس هرمان برای این‌که او را به اینجا آورده‌ام، مدام از من تشکر می‌کند و البته گفته که فکر نمی‌کرده بیمارستان هنوز باشد و حالا که هست، فکر نمی‌کرده چنین بیمارستان مدرن و مجهزی شده باشد و این یعنی، آنچه مهندس هرمان آن روز عصر در بیمارستان ارجمند کرمان می‌دید، دنیایی تفاوت داشت با آنچه او در کودکی دیده. البته به جز خانه‌ای که او، پدرش و مادر و برادرش آنجا زندگی می‌کرده‌اند. خانه‌ای با سقف‌های گنبدی که هنوز با همان معماری گذشته‌اش وجود دارد ولی اکنون به‌عنوان انبار بیمارستان مورد استفاده است. همه، جلوی خانه‌ی دکتر هرمان، نخستین رئیس بیمارستان ارجمند کرمان ایستادیم و او، با طمانینه از پله‌های خانه‌ی پدری‌اش بالا رفت. به راهروی کوتاه ورودی پا گذاشت، کمی درنگ کرد و راه را ادامه داد و چنان آرام در میان این خانه به گشت‌وگذار بود گویی در گلستانی به گشت‌وگذار بود. در ذهن و دل او چه می‌گذشت؟ خدا می‌داند. چیزی که همه می‌دیدیم اما این بود که یک قطعه از خاک خدا، حتی هزاران هزار کیلومتر دورتر از خانه‌ و وطن، تا چه حد می‌تواند برای کسی امن و آرام باشد. او به یاسمین گفته که پدرش برایش تعریف می‌کرده وقتی کرمان بودند، تابستان‌ها بالای پشت‌بام همین خانه می‌خوابیدند و آسمان کرمان و کهکشان راه‌شیری را تماشا می‌کردند…

یکی از همسفرانش در تور، مردی حدودا ۷۰ ساله بود و مدام می‌گفت که این روز، یک روز خیلی زیباست و می‌گفت که چه‌قدر هیجان‌زده است از این‌که چنین اتفاقی را از نزدیک می‌بیند. ریشه‌ها به هم رسیده بود…

نام و یاد دکتر هرمان، متخصص جراحی و نخستین رئیس بیمارستان ارجمند، در خاطرات نسل قدیم مردم کرمان همچنان زنده است. او کسی است که شادروان محمد ارجمند کرمانی با وجودش توانسته برای مردم رنج‌دیده‌ی کرمان مریض‌خانه‌ای برپا کند. داستان تاسیس بیمارستان ارجمند که امسال وارد ۶۶ سالگی‌اش شده مفصل است. نخستین بار که ایده‌ی ساخت بیمارستان به ذهن محمد ارجمند کرمانی؛ تاجر پرآوازه‌ی قالی خطور کرد، سال ۱۳۲۸ خورشیدی بود. او می‌خواست برای کرمان و مردمانش کاری بکند. پسرش، دکتر منوچهر ارجمند پیش از این درباره‌ی تصمیم پدر چنین گفته بود: «پدرم اول تصمیم می‌گیرد شبکه‌ی لوله‌کشی آب در این شهر ایجاد کند تا آبی سالم و تصفیه شده به مردم برسد. اما وقتی مشورت می‌گیرد دشواری و ریزه‌کاری فراوان این کار را به او گوشزد می‌کنند و او از این اقدام صرف‌نظر می‌کند. پس تصمیم به ساخت بیمارستان می‌گیرد». همان زمان اما شادروان ارجمند خودش بیمار می‌شود و چون در کرمان امکان دوا و درمانش نبوده، پس به یزد می‌رود. در بیمارستان گودرز تحت مداوای شخصی به‌نام دکتر هرمان قرار می‌گیرد. درد «ارجمندِ» پدر با عمل جراحی آپاندیس تسکین می‌یابد و او همان‌جا درخواست حضور دکتر هرمان در کرمان را با او در میان می‌گذارد که به کرمان بیا و بیمارستانی را آنجا اداره کن. دکتر هرمان هم می‌پذیرد و به کرمان می‌آید: «دکتر هرمان به کرمان آمد و پدرم خانه‌ای مجلل و مجهز به‌همراه خودرو و راننده‌ و یک آشپز در اختیار او گذاشت». و این‌گونه، حاج محمد ارجمند، چراغ بیمارستان را روشن می‌کند. بیمارستانی که عصر چهارشنبه، پسر همان پزشک اتریشی، با وجد و شعف خود را در آغوش خاطراتی که در آن جا گذاشته، رها کرده بود.

کسانی که دکتر هرمان را می‌شناسند هنوز هم از او به نیکی یاد می‌کنند و تبحر او را می‌ستایند. پری‌دخت هنرمند یکی از بیماران دکتر هرمان است که به یاد می‌آورد مردادماه ۱۳۴۰ شمسی را که دچار مسمومیت شدید بارداری می‌شود. می‌گوید: «وقتی بیمار شدم چند تا پزشک بالای سرم آوردند، ولی هیچ‌کس تشخیص نداد چه مشکلی دارم. تا این‌که مرا به بیمارستان ارجمند منتقل کردند. وقتی به بیمارستان رسیدم، دکتر هرمان نبود و گفتند رفته سینما.

وقتی آمد و ویزیتم کرد، از نزدیکانم رضایت گرفت و من را به اتاق عمل بردند. روز شنبه، ساعت ۱۰ صبح بود که به اتاق عمل رفتم و روز سه‌شنبه، از بیهوشی درآمدم و بیماری‌ام درمان شد. علاوه بر دکتر هرمان، یک خانم هم آنجا بود که به او سیستر (sister) می‌گفتند و فکر می‌کنم پرستار بیمارستان بود.

یک دکتر آلمانی دیگر هم در بیمارستان ارجمند بود». با شوق، شکرگزار سلامتی‌ای است که آن زمان به‌دست آورده و می‌گوید که آن فرزندش هم اکنون مادر است. از او درباره‌ی آوازه‌ی دکتر هرمان در کرمانِ آن زمان می‌پرسم. می‌گوید که؛ مرد خوب و پزشک ماهری بود. خیلی به نظم در کارها اهمیت می‌داد و بسیار مراقب بیماران بود تا جایی که پرستاران وقتی در بیمارستان راه می‌رفتند کفش‌شان نباید صدایی ایجاد می‌کرد و درها وقتی بسته می‌شد نباید صدا می‌داد. «خیلی به آرامش و نظم در بیمارستان توجه داشت. خدا عاقبتش را به‌خیر کند».

بتول توکلی یکی دیگر از بیماران دکتر هرمان است. او هم دقت و نظم و مهربانی دکتر هرمان با بیماران را در خاطر دارد و تعریف می‌کند که وقتی بیمار شده، اول که گفته‌اند یک دکتر اتریشی قرار است او را جراحی کند مضطرب می‌شود ولی از آن زمان تا حالا، حدود ۵۰ سال است که هر زمان یاد دکتر هرمان می‌افتد برایش دعای خیر می‌کند. می‌گوید که پزشک دلسوزی بود و مردم کرمان دوستش داشتند.

اگر مهندس هرمان الان کرمان بود و این دو خاطره‌ی خوش از پدرش را می‌شنید حتما باز هم اشک در چشمانش حلقه می‌زد. آن روز، یاسمین گفت که مهندس هرمان اشک توی چشمانش جمع شده و با بغض گفته: «وقتی ما از ایران به اتریش رفتیم (سال ۱۹۷۰ میلادی) پدرم یک سال بعد فوت شد. اما آقای ارجمند (دکتر منوچهر ارجمند) به مادرم تلفن کرد و از او خواست که با بچه‌هایش به کرمان برگردد! مادرم همیشه می‌گفت که در کرمان خیلی زندگی خوبی داشتیم». و یاسمین گفت که او، یک مرد ۵۶ ساله، اشک در چشمانش، گفته: من دلم اینجاست و خانه‌ی من اینجاست. «ای عشق، ای عشق! تاریخ رویاهای ما را می‌نویسی؟»…

در گوشه‌ی محوطه‌ی بیمارستان ارجمند، جایی که مقبره‌ی مرحوم ارجمند هم آنجاست، موزه‌ای از لوازم و اشیای قدیمی این بیمارستان ایجاد شده است. آن روز، مهندس هرمان وقتی داشت از پله‌های موزه بالا می‌آمد، لبخند تمام چهره‌اش را پوشانده بود.

یاسمین گفت که مهندس هرمان در مسیر خانه‌شان تا موزه، گفته اینجا می‌توانم دست‌های پدرم را لمس کنم و ما همه دیدیم چه مهربانانه، مثل پدری که فرزندش را به تحسین نوازش می‌کند، وسایل قدیمی داخل موزه را مهربانانه نگاه می‌کرد و لمس می‌کرد.

به خاطر آورد که پدر، آن زمان، لوازم پزشکی مرغوبی را از اروپا به کرمان می‌آورده و با این‌که کرمان این همه از اروپا دور بوده ولی می‌توانسته تجهیزاتی داشته باشد که بیمارستان‌های مدرن اروپا داشتند.

برخی از این لوازم در موزه بیمارستان ارجمند به نمایش گذاشته شده و آن روزعصر، اعضای تور موزه را به همراه مهندس هرمان بازدید کردند. دکتر منوچهر ارجمند اما در سفر بود. یاسمین، دخترش، در موزه بودیم که با او تماس گرفت و این دو آشنای قدیمی توانستند با هم خوش‌وبش و احوالپرسی بکنند. عصر به شب کشید و دیدار به پایان رسید.

فردای همان روز، مهندس هرمان کرمان را ترک کرد و حالا لابد دارد به اینجا فکر می‌کند. به خانه‌اش. به خرده‌ریز خاطراتش. و آیا با دلش که می‌گفت اینجاست چه می‌کند؟ خدا می‌داند.