به مناسبت گرامیداشت روز خبرنگار

خبرنگاری سخت‌تر و صبورترم کرد

 

مینا قاسمی*: «زمانی که وارد حرفه‌ی خبرنگاری شدم، بسیار جوان بودم؛ شاید تازه تنها دو دهه از زندگی را گذرانده بودم. شهریورِ همان سالی بود که به تازگی از رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی مقطع کارشناسی فارغ‌التحصیل شده بودم و قصد داشتم در کنکور فوق لیسانس سال بعد هم شرکت کنم. در آن مقطع زمانی، اگرچه کارشناس یک رشته‌ی هنری بودم، اما در شرایط فکری و روانیِ آن روزهایم، به قدر کافی قوی نبودم تا بتوانم راهِ پیش رویم را با یک برنامه‌ی منسجم و منظم طی کنم. تا آن زمان، فقط از زندگی درس خواندن و کلاس‌زبان رفتن و سریال تماشا کردن می‌دانستم که در زیر سایه‌ی پدر بزرگ و مادربزرگ‌هایم (که قسمتی از مقطع دانشجویی‌ام را در منزل آن‌ها زندگی می‌کردم)، از همیشه بیش‌تر نازپرورده‌تر شده بودم. اما بعد از فارغ‌التحصیلی و جدا شدن از آنان، و تمام شدن درس‌هایم، آینده‌ای پیش روی من بود که باید آن را هرچه زودتر ‌می‌ساختم. خوشبختانه توانستم با هدایت پدرم و روحیه‌هایی که مادرم برای ادامه‌ی مسیر به من دادند، با ارائه‌ی کار، اجازه‌ی اساتید نشریه‌ی استقامت را برای گذراندن دوره‌ی کارآموزی بگیرم. در ابتدا با ستون‌نویسیِ هفتگی شروع کردم و پس از آن، گزارش‌نویسی و خبرنویسی و مهارت‌های گفت‌و‌گو را تجربه کردم. شب‌های زیادی را با اشتیاق تا صبح بیدار ماندم و صوت پیاده‌کردن‌ها و متن تنظیم کردن‌ها و نظم موجود در نشریه که می‌بایست گزارش راس ساعت مقرر روی میز سردبیر باشد، شخصیت من را شکل داد. تنش‌های بالفطره‌ی موجود در این حرفه، صبورترم کرد و سکوت کردن را که تا پیش از آن، پیشه‌ام نبود را مرتب یادآوری‌ام کرد. سخت‌کاری موجود در این حرفه، دانشجو بودنم را هم دلچسب‌تر کرد. پدر و مادرم در آن زمان با مهیا کردن محیطی آرام و مناسب برای کار کردن و درس خواندنِ توأمانِ من، باعث شدند در مقطع فوق لیسانس ادبیات پذیرفته شوم و ادامه تحصیل بدهم. در مقطع ارشد که بیش‌تر دروس تحلیلی و توصیفی بود، توانستم با استفاده از شگردهای موجود در خبرنگاری در تکالیف درسی و مقالات کلاسی، رشد خودم را در نثرنویسی تقویت کنم؛ و بعدتر، اعمال دیدِ انتقادی و تحلیلیِ موجود در روزنامه‌نگاری، موجب شد تا بتوانم پایان‌نامه‌ام را آن‌طور که اساتید ادبیات دانشگاه شهید باهنر کرمان انتظار داشتند تهیه و تنظیم کنم.

حالا که تقریبا شش سال از مشغولیت‌ام در این نوع زندگی (خبرنگاری و دانشجویی توأمان) می‌گذرد، احساس می‌کنم دیگر دلِ من به راحتی از ناملایمات زندگی به درد نمی‌آید. دیگر از شب‌های تیره و تار نمی‌ترسم. حالا دیگر حد تحمل‌ام در زندگی بالاتر رفته و دیگر این دو زانوی محکم به راحتی خم نمی‌شوند».

*خبرنگار فرهنگ و هنر فردای‌کرمان