به بهانۀ انتشار کتاب «شاید پیش از اذان صبح»؛

احمد … برای … حاج‌قاسم …بنویس!

 

گروه فرهنگ‌وهنر – کتاب نوشتن درباره‌ی شهید حاج قاسم سلیمانی که هواداران زیادی دارد، هم خیلی آسان است و هم بسیار دشوار. به این بستگی دارد که چه مخاطبی برای خود برگزینیم. از دی‌ماه گذشته که حاج‌قاسم به شهادت رسیده افراد زیادی به این توان‌آزمایی ورود کرده‌اند. چون هنوز این آثار در معرض داوری قرار نگرفته‌اند، ما هم نمی‌توانیم آن‌ها را قضاوت کنیم. اما با یک حساب سرانگشتی برای این‌که بفهمیم یک کتاب خوب چه عیاری دارد، یا کیفیت آن در چه حدودی باید باشد، بهترین کار این است که ابتدا آثار قبلی نویسنده را بشناسیم، علاوه بر آن باید ببینیم محتوای این کتاب تا چه اندازه با تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده‌ی کتاب انطباق و همخوانی دارد.

 

از سال‌ها پیش مشغول نوشتن این کتاب بودم

برهمین اساس، در مورد کتاب «شاید پیش از اذان صبح»، نوشته‌ی احمد یوسف‌زاده که به تازگی منتشر شده، و هنوز آن را نخوانده‌ام فکر می‌کنم کتاب خوب و جذابی است. این کتاب که ترکیبی از خاطرات یوسف‌زاده و دل‌نوشته‌های او در مورد حاج‌قاسم است، قرار است هفته‌ی آینده در مراسم سالگرد این سردار شهید رونمایی شود. من آقای یوسف‌زاده را از طریق کتاب «آن ۲۳ نفر»، «اردوگاه اطفال» و سایر نوشته‌هایش در مطبوعات و فضای مجازی به خوبی می‌شناسم. می‌دانم که چقدر زیبا و با احساس می‌نویسد، و در عین‌حال چقدر در نوشته‌هایش به زندگی شخصی و تجربه‌هایش پای‌بندی صادقانه‌ای دارد.

چند شب پیش که مراسم جشنواره‌ی ملی شعر رضوی در تالار وحدت دانشگاه شهید باهنر برپا بود، وقتی در حاشیه‌ی مراسم از او درباره‌ی محتوای کتاب «شاید پیش از اذان صبح» سوال کردم، گفت: «همان‌طوری که می‌دانی من از سال‌ها پیش برای حاج‌قاسم مطلب می‌نوشتم. معمولا هم مکنونات قلبی‌ام را به صورت دل‌نوشته برای او نوشته‌ام. این نوع نوشته‌ها درباره‌ی او از زمانی‌ که جنگ سوریه و موضوع مدافعین حرم پیش آمد، بیش از پیش ذهنم را به خود مشغول کرد؛ منتها هیچ‌وقت به سرم نزد که این مطالب را به دست حاج‌قاسم هم برسانم».

این آزاده‌ی سرافراز دوران دفاع مقدس افزود: «وقتی کتاب «آن ۲۳ نفر» منتشر شد، و مقام معظم رهبری بر این کتاب تقریظ نوشتند، طبیعتا حاج‌قاسم هم این کتاب را دنبال کرد و خواند. پس از خواندن کتاب برایم نامه‌ای سرشار از لطف و محبت و عاطفه نوشت، و به خاطر دارم که نامه‌ را با احمدعزیزم شروع کرده بودند. همچنین در این نامه هم من و هم بقیه‌ی بچه‌ها را مورد لطف قرار داده بودند».

 

ترکیبی از خاطرات و دل‌نوشته‌های من با حاج‌قاسم

یوسف‌زاده با بیان این‌که کتاب من با عنوان «شاید پیش از اذان صبح» در واقع پاسخی به محبت سردار شهید سلیمانی است، تاکید کرد: «این مجموعه ترکیبی از خاطرات و دل‌نوشته‌ها من است که قبل از شهادت ایشان نوشتم و پس از شهادت او نیز، این نوشته‌ها را ادامه دادم».

او با اشاره به این‌که این کتاب را انتشارات سوره‌ی مهر منتشرکرده است، گفت: «ظرف چند روز آینده، در سالگرد شهادت حاج‌قاسم، با توجه به وضعیت کرونایی جامعه، این کتاب را به صورت مجازی در دانشگاه شهید باهنر رونمایی می‌کنیم».

این فعال فرهنگی با اشاره به این‌که مخاطب اصلی دل‌نوشته‌ها و خاطراتم شخص سردار سلیمانی است، تصریح کرد: «وقتی این مطالب را می‌نوشتم اصلا به این فکر نمی‌کردم که قرار است حتما به صورت کتاب منتشر بشوند اما به این فکر می‌کردم که ممکن است روزی این دل‌نوشته‌ها تبدیل به کتاب بشوند، حالا چه من باشم یا نباشم».

به نوشته‌ی مهر، یوسف‌زاده در مطلب آغازین کتاب نوشته‌ است: «سال‌هایی که می‌جنگید، دعای خیر و نگاه ترسانم دنبالش بود که جانش از بلا دور باشد. خودش اما، نگاهش جایی دیگر بود و سرانجام خداوند او را که می‌جنگید، بر ما که نشسته بودیم، با پاداش شهادت برتری داد. در دل‌نوشته‌هایم برای حاج‌قاسم، ترجیح دادم مستقیم با خودش حرف بزنم چون گمان نمی‌کنم مُرده باشد».

نویسنده‌ی حوزه‌ی ادبیات دفاع مقدس افزود: «این کتاب را به دو مرد تقدیم می‌کنم؛ به شهید حسین پورجعفری که شانه‌به‌شانه‌ی حاج‌قاسم تا نفس آخر رفت، و به یار سفرکرده‌ام زنده‌یاد محمد صالحی یکی از آن بیست‌وسه نفر که وقتی خبر انفجار در فرودگاه بغداد را شنید، بیمار بود و به‌سختی می‌توانست حرف بزند، اما همه‌ی سعی خودش را کرد که به من بگوید: «احمد… برای… حاج قاسم… بنویس »!

 

مرگ سرخ و طوفانی و جریان‌ساز حاج‌قاسم

همچنین به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس، یوسف‌زاده در یکی از دل‌نوشته‌‌‌هایش به احتمال چا‍پ این دل‌نوشته‌ها در قالب یک کتاب مستقل اشاره‌ی جالب و گیرایی دارد: «سلام حاجی. تصمیم دارم این نوشته‌ها را یک روز در قالب کتابی چاپ کنم، شاید هم بماند برای بعد از مرگم که لابد یک مرگ لوس و بی‌مزه خواهد بود، نه مثل مرگ شما سرخ و طوفانی و جریان‌ساز. بالاخره فرق است میان یک‌لاقبایی مثل من که در خانه نشسته‌ام و مجاهدی مثل تو که چهل سال پوتین از پا درنیاورده‌ای. الان هشت ماه از آن نیمه‌شب غریب و آن صبح وحشتناک که انگشت و انگشترت صفحات مجازی را درنوردید، می‌گذرد. قبل از شنیدن آن خبر، فقط یک بار غمی به این کمرشکنی و مردافکنی را تجربه کرده بودم. توی آسایشگاه ۳ اردوگاه موصل نشسته بودیم داشتیم با دوستم علی هادی قرآن حفظ می‌کردیم. فرشید فتاحی اسیر خوزستانی بغض‌کرده و اشک‌بار آمد داخل و خبر فوت امام را که در روزنامه‌ی عراقی خوانده بود، آورد…».

در بخش دیگری از این کتاب می‌خوانیم: «یکی از اخراجی‌ها سلمان زادخوش بود؛ وقتی آب از سرش گذشته بود، دیگر ترس و ملاحظه‌کاری هم در وجودش دیده نمی‌شد. صدایش را روی تو بلند کرد و گفت: «آقای سلیمانی من می‌خوام بدونم شما اصلا چه کاره هستین که نمی‌گذارین ما بریم برا دین و کشورمون بجنگیم؟ ما که ایقد آموزش دیدیم، ایقد زحمت کشیدیم، به خدا نامردیه که نگذارین مایم بریم.» سلمان اشک می‌ریخت و دعوا می‌کرد.

بالاخره به سخن درآمدی و گفتی: «بچه‌های کم سن و سال وقتی اسیر میشن، عراقیا مجبورشون میکنن بگن ما را به زور فرستادن جنگ! سلمان با همان شجاعت قبلی گفت: «اتفاقا بچه‌ها از بزرگترا شجاع‌ترن. تازه، بعضی از اونا که ادعاشونم میشه تو عملیات کپ می‌کنن. ها بله!» تو دیگر فرصت نداشتی با سلمان یکی به دو کنی. رفتی و طفلی سلمان با چشمان اشکبار کنار زمین چمن حیران و سرگردان ماند و تو هیچ‌وقت متوجه نشدی که سلمان چطور خودش را به ایستگاه قطار رساند و زیر صندلی قطار قایم شد و با ما به اهواز رسید.

حاجی ببخش که آن روز حرفت را گوش ندادیم. البته چوبش را هم خوردیم. همانطور که پیش‌بینی کرده بودی به اسارت درآمدیم و چقدر شکنجه شدیم، ولی نگفتیم به زور ما را فرستاده‌اند جبهه».

 

نامۀ شهید سلیمانی به یوسف‌زاده

حالا که از دل‌نوشته‌های یوسف‌زاده چند مورد را به عنوان نمونه ذکر کردم، خوب است به نامه‌ی شهید حاج‌قاسم که پس از خواندن کتاب «آن ۲۳ نفر» در نامه‌ای که بی‌شباهت به دل‌نوشته‌های یوسف‌زاده نیست، اشاره‌ای داشته باشم. او می‌نویسد: «احمد عزیزم؛ تقریظ و تحسین رهبر عزیزمان مرا تشویق به خواندن کتابت کرد و پس از قرائت آن به مقامت غبطه خوردم و افسوس، که در کارنامه‌ام یک شب از آن شب‌ها و یک روز از آن روز‌های گرفتار در قفس را ندارم. شما‌ها عارفان حقیقی و عابدان به عبودیت رسیده‌ای هستید که به عرش رسیدید، ای‌کاش در همان بالا بمانید. چه افتخارآمیز است ربانیون بر منبر نشسته، تربیت‌یافتگان منابر خود را به تماشا بنشینند. چه زیباست جوانان جویای کمال، کودکانِ کمال‌یافته در قفس دشمن را ببینند».

این سپهبد شهید در بخش دیگری از این نامه تصریح می‌کند:«به کرمانی بودنم افتخار می‌کنم، از داشتن گوهر‌هایی همچون «شهسواری» که فریاد «مرگ بر صدام ضد اسلام» را در چنگال دشمن سر داد و نشان داد به‌خوبی درس خود را از مکتب امام سجاد(ع) آموخته است و «امیر شاه‌پسندی» که بر گوشت‌هایِ بر اثر شلاق فروریخته او اطو کشیدند و «احمد یوسف‌زاده»، «زادخوش»، «مستقیمی»، «حسنی» و … که از اسارت عظمت آفریدند».