خانه‌‌شهر در برزخ یک انتخاب

*مجید رفعتی –  بسته به اینکه شهر را “مکانی معنادار” تلقی کنیم یا صرفا جایی برای ساخت بناها و تحقق کاربری‌ها، به دو وجهه‌ی نظر متفاوت می‌رسیم که یکی حکم به نگهداری خانه‌ی شهر می‌دهد و دیگری، حکم به تخریب آن. این دو وجهه‌ی نظر ربط و نسبتی هم به دو شاخه‌ی مدرنیته دارند، یعنی مدرنیزاسیون و مدرنیسم. اولی صرفا به جنبه‌های اجرایی و توسعه در معنای کلاسیک‌اش کاردارد و دومی، جنبه‌های فرهنگی و ارزشی و در بعدی فراتر،”وجودی” شهر را نیز لحاظ می‌کند.

البته روشن است که تحقق مدرنیته در معنای جامع‌اش به تحقق توامان این دو شاخه‌ی دراصل به هم پیوسته، مربوط است. متاسفانه کشورهای پیرامونی – خصوصا – به مدرنیزاسیون، اقبال بیشتری نشان می‌دهند تا مدرنیسم، یا به عبارتی عقلانیت ابزاری را بیشتر می‌پسندند تا عقلانیت انتقادی و مادام که چنین باشد همچنان پیرامونی باقی می‌مانند و هرگز از حاشیه به متن نمی‌آیند، هر چند خود را در مرکز جهان تصور کنند.

اگر شهر را  فقط خیابان و خانه و ساختمان‌های عمومی، یعنی صرفا کالبدی، فرمال و عملکردی نگاه کنیم و تعریفی محدود به آنچه به چشم می‌آید وکار را تسهیل می‌کند، از آن داشته باشیم، هم حکم به تخریب خانه‌ی شهر می‌دهیم و هم – از سویی دیگر ودر موضوعی دیگر – حکم به این‌که اصلا بافت قدیم و قدیمی در کرمان وجود ندارد. زیرا از بافت، معنایی تقلیل یافته در حد کالبد و شکل بناها در ذهن داریم.

اما فعلا گزینه‌ی داغ، خانه‌ی شهر است. بگذارید مثالی بزنم:

فکر کنید کتابی قدیمی داریم با کاغذهایی کهنه و جا به جا، رنگ و رو رفته که چندان هم زیبا و فرهیخته نمی‌نماید. اما به هر حال کتابی‌ست قدیمی و ارزش‌های خود را صرفا از خودش نمی‌گیرد. و کسانی آمده‌اند و می‌گویند که این صفحات رنگ و رو رفته را از جا در آوریم وبه جای‌اش صفحاتی نو بگذاریم با خطی خوش، و جدل می‌کنند که ببینید : کدام بهتراند؟!

حالا حکایت ماست، حکایتی ناشی از نگاهی صرفا صوری، کاربردی و اقتصادی به شهر که – مثلا – در پدیده‌ی تعریض خیابان‌ها هم به دید می‌آید. فکر کنید- در مثالی رادیکال-  اگرقرار باشد به نسبت افزایش تعداد ماشین‌ها در طول زمان، عرض خیابان‌ها را هم مدام زیاد کنیم. عا قبت شهر به شکل باند فرودگاهی در خواهد آمد که در آن اتوموبیل‌ها به خیر و خوشی می‌چرخند و زندگی می کنند، و اگر چنین باشد اصلا چطور می‌شود کرمان را مثلا از همدان یا اراک باز شناخت ؟ و اگر بگویید با بناهای شاخص! باز هم نگاهتان تقلیل یافته و موضعی‌ست و فاقد درکی نهادی و وجودی از شهر.

اساسا درصد بالایی از مشکل ترافیک در کشور ما، مشکل فرهنگی‌ست و ناظر به فقدان همان بخش از مدرنیته، که نام‌اش مدرنیسم است. ترافیک، آیینه‌ی تمام نمای فرهنگ  فعلی ایرانی‌ست، فرهنگ کسانی که خود را قانون می‌دانند و تقلب و لگدمال کردن حقوق دیگران را، شاخص موفقیت و پیشرفت.

نکته‌ی دیگر این‌که ، بحث تخریب یا نگهداری خانه‌ی شهر، بسیار دیرهنگام داغ شده است و باید پیش از طراحی و ساختن ساختمان جدید، مطرح می‌شد؛ زیرا به نظر می‌رسد تخریب خانه‌ی شهر، اساسا پیش فرض ساخت آن ساختمان است  و برگی برنده در دست کسانی که همواره نگران سنگ‌ زدن به ماشین‌های دودی خود هستند، حال آن‌که ابتدا، خود سنگی در چاه انداخته‌اند و حالا شورا می‌کنند که: چه باید کرد؟

البته احتمالا بدترین راه حل، حفظ بخشی از یک ساختمان است و به این می‌ماند که بگوییم، فلانی را نکشید، فقط دست و گردن و کلیه‌هایش را بردارید و باقی اعضا را حفظ کنید. معلوم است که خود به خود وخیلی زود، باقی مانده‌ها نیز از بین می‌روند و موضوع به خیر و خوشی تمام می‌شود. مثل پایان خوش تقلبی همه‌ی فیلم‌هایی که واقعیت‌ها را نشان نمی‌دهند و فهم عمیقی از موضوع ندارند.

( این تذکررا نیز باید داد که من در این یادداشت – فعلا و عامدا – مدرنیته را در معنایی گسترده و به مثابه‌ی یک پروژه‌ی ناتمام به کار برده‌ام وگرنه موضوعاتی نظیر بی‌مکانی و بی‌هویتی شهرها، نوعا  موضوعاتی پست مدرن تلقی می‌شوند) .

 

* عضو هیات علمی دانشکده هنر و معماری ازاد کرمان