دوست ندارم شمارههای روزنامه تمام شوند

رحیم بنی اسد آزاد – از وقتی قرار شد برای ششصدمین شماره‌ی استقامت یادداشتی بنویسم، خیلی چیزها برای نوشتن به ذهنم آمد؛ نمی‌دانستم از ورودم به روزنامه بنویسم یا از این‌که چقدر از نوجوانی دنبال روزنامه بودم، از روزهایی بنویسم که برای خریدن و پیدا کردن روزنامه و مجله، به هرجایی می‌رفتم؛ از روزگاری بنویسم که باید چند روز منتظر می‌ماندم تا روزنامه را بخرم. با خودم گفتم شاید این‌ها برای کسی جذابیتی نداشته باشد. برای خیلی‌ها باورش راحت نیست که ساعت‌ها در برف و باران منتظر روزنامه بمانی، اصلا برایشان مهم هم نیست؛ هرچند آن روزها گذشته و دیگر کسی حتی اگر شیفته و عاشق روزنامه هم باشد نمی‌تواند آن حس‌ها را تجربه کند. یک لحظه با خودم گفتم بگذار از تجربیات تلخ و شیرین این روزنامه بنویسم؛ از مصاحبه و هم‌کلامی با کسانی که برایم هر لحظه‌اش درس بود، از گفت و گوهای وقت و بی‌وقت، از بحث و جدل‌ها، از پیاده کردن مصاحبه، از خبر و تنظیم گزارش‌های نصفه شب و دم صبح، از بیدار خوابی‌های شبانه در دفتر روزنامه برای ویژه‌نامه‌های نوروز، از استرس‌های نرسیدن به طراحی؛ باز گفتم این‌ها را به غیر از روزنامه‌نگاران چه کسی تجربه کرده؟! آن‌ها هم که همه می‌دانند و بارها گفتند و نوشتند. اما این یکی دیگر جذاب است؛ از لذت چاپ مصاحبه و بازخوردهای مثبتش می‌نویسم. از این‌که حرفت را می‌بینند و می‌خوانند، از این‌که توانستی مشکلی را بگویی، حرف دل کسی را بزنی؛ این‌ها دیگر شیرین و خاطراتش برای مردم جذاب است، این دیگر خودش است؛ باز ته ذهنم صدایی می‌آید که مگر چقدر این اتفاق می‌افتد؟ چقدر حرفت و کلامت تاثیر دارد؟ اگر همه‌ی نوشته‌هایت اثر می‌گذاشت که دیگرمشکلی نبود! بی‌خیالِ این ندای درونی می‌شوم، همین چندتا بازخورد هم برای من خوب است، همین‌که روزنامه صدای جامعه باشد و حتی یک نفر هم ببیند و مشکلش حل شود برایم کافی است. صبر کن عکس یادت رفت؛ تو عکاسی و پر از خاطرات و اتفاقات عکاسی؛ بگذار از عکس‌هایم بنویسم؛ از خوب و بدش، از توی سرما و گرما عکس گرفتن، از عکس فلان هنرمند، فلان مسوول و فلان اتفاق بنویسم. این دیگر خودِ خودش است؛ همه  می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند و فقط مختص روزنامه‌نگاران هم نیست، همه می‌فهمند و این بهترین موضوعی است که می‌توانم بنویسم اما باز انگار یه جای کار می‌لنگد. الان دیگر همه عکس می‌گیرند، شاید بگویند بابا ما هم عکاسیم! فلان عکس ما هزارتا لایک خورده، عکس زلزله را ما زودتر پخش کردیم و… پس چه بنویسم؟ وزنامه‌نگاری خیلی جذابیت دارد؛ اما هیچ‌کدام را نمی‌توانم بنویسم؛ ششصد شماره نوشتم چرا الان نمی‌توانم… شماره ششصد؛ آهان این دیگر خودش است همین عدد ششصد سوژه خوبی است، آره؛ یادم می‌آید ازکودکی با خیلی عددها سر و کار داشتم؛ ریاضی، جبر و هندسه که همیشه ازشان فراری بودم و دوست داشتم زودتر تمام شوند؛ مدرسه را که نگو، منتظر بودم عددهای هفته بگذرد و تعطیل شود؛ ۹ماه مدرسه بگذرد و تابستان بیاید، چه جالب؛ دوست داشتم بیشترِ عددهای زندگی زودتر تمام شوند اما دوست ندارم شماره‌های روزنامه تمام شوند؛ شماره اول، دوم، سوم و … هر روز که می‌گذرد لذتش بیشتر است مثل طفلی که با بیشتر شدن عدد سنش، شیرینی‌اش هم برای پدر و مادرش دو چندان می‌شود، این عدد هم برای من خیلی شیرین است؛ دوست دارم روز به روز زیادتر شود و شیرینی‌اش را بیشتر حس کنم. در حال نوشتن برای ششصدمین شماره هستم اما منتظر هزارمی و ده هزارمی… می‌مانم.