زلزله اگر بگذارد!

مهدی محبی‌کرمانی – معمول بر این است که در یادداشت‌های مناسبتی، قلم بر محور همان مناسبت می‌چرخد. «استقامت» ششصدمین شماره‌ی انتشارش را در دوره‌ی جدید منتشر می‌کند و این یعنی که من الان باید از این اتفاق ابراز خوشحالی کنم، به همکارانم تبریک بگویم و خلاصه حالم حال خوبی باشد و نیست. این روزها برای مردمی که ما روزنامه‌نگاران علی‌الاصول باید راوی دغدغه‌ها و حال و روزشان باشیم روزهای خوبی نیست. تکانه‌های مداوم پس‌لرزه‌های زلزله و شاید هم پیش‌لرزه‌ها نمی‌گذارد حال کسی خوب باشد. زمین قهرآلود است؛ درست مثل وقتی که توی دنیای کودکی‌مان «کُت زنبور ورشور می‌کردیم» و تا هفته‌ها از هراس وزوز زنبور خواب‌مان نمی‌برد. حالا هم حال و روزمان همین‌گونه است و کمی بدتر.

هر روز از گوشه‌ای خبری از وحشت خرابی می‌آید و اگر جایی هم خراب نشود؛ اعصاب‌مان که می‌شود. نگوئیم زلزله‌ی هجدک بی‌تلفات انسانی آمد و به خیر گذشت و رفت؛ نه فقط اهالی گزک و گورک در اضطرابند؛ تقریبا روزی نیست که در چترود و راور و زرند و کرمان تن خلق‌الله نلرزد. کودکان روزهای سختی می‌گذرانند و پدران و مادران بدتر. اصلا دست خودمان هم نیست. حالا دیگر اضطراب زلزله فصل جدایی‌ناپذیر زندگی‌مان شده است. نباشد احساس طلبکاری می‌کنیم! که چرا نم‌ آید کار را یک سره کند! توی این سوز و سرما اگر زیر سقف امنی نباشیم کجا باید باشیم؟

مصیبت هموطنان زلزله‌زده‌مان در کرمانشاه بماند. مصیبت گرانی کاغذ و بیم تعطیلی مطبوعات‌مان هم بماند. درد چهار ماهه‌ی نه چندان محسوس شهر بی‌شهردارمان هم بماند. ما که کم عقب‌ماندگی نداشتیم. این هم روی آن همه سال‌ها! حالا اما از عالم‌زاده انتظار معجزه داریم. این زلزله‌ها نگذاشت تا طعم شیرینی شادی پایان سیطره‌ی شجره‌ی خبیثه‌ی داعش را هم مزمزه کنیم. داعشی‌ها هر چیز را که فراموش کنند نام سردار حاج قاسم‌مان را فراموش نمی‌کنند. خدایی‌اش داعشی‌ها بدتر از زلزله بودند. تازه داشتیم بهانه‌ای برای دلخوشی‌های اندکمان پیدا می‌کردیم؛ که نشد .گیرم که کنگره‌ی آمریکا هم از خط و نشان‌های ترامپ در نقض برجام حمایت نکند، گیرم که دنیای اسلام نگذارد بیت‌المقدس عمرا پایتخت رژیم صهیونیستی بشود، گیرم که نوکیسگان عرب همسایه‌های فردا فروش‌مان هم بر سر عقل بیایند و از یاد نبرند که این ملت با سردار قادسیّه‌شان چه کرد. این‌ها به کنار. مشکل ما عجالتا این است که با زلزله چه بکنیم؟! با پدیده‌ای که هیچ چیز دندان‌گیری هم درباره‌ی آن نمی‌دانیم. شب و روز سرش نمی‌شود، سرما و گرما هم نمی‌فهمد. خدا رحمت کند اکبر مهرعلی را. بچه‌های پارک نشاط و فلکه‌ی خواجو و چهارراه آسیاباد و بچه مدرسه‌ای‌های خنامانی دبیرستان امام (پهلوی سابق) یادشان هست. اکبر مهرعلی پدر زنده‌یاد «مهدی قهاری» شاعر ناکام و شهیر شهرمان بود. زلزله‌ی سال ۶۰ آمده بود و گلباف و سیرچ و شهداد را با خاک یکسان کرده بود. گوشه‌هایی از بافت فرسوده‌ی کرمان را هم تکانده و فروریخته بود. اکبر مهرعلی روی یک پیت حلبی جلوی دکانش می‌نشست و جماعتی از بازنشستگان آن عهد دور و برش از خاطرات خدمت خود می‌گفتند. پاسبانی که توی گوش رئیس شهربانی زده بود و گروهبانی که یقه‌ی سرهنگ را گرفته بود …

اکبر مهرعلی از هر طرف که می‌رفت اما ، حکایت زلزله را واگویه می‌کرد و نقد  دست به نقدی برای اطلاعیه‌های رسمی داشت؛ «کی میگه این زنزله شیش رِشتر بود؟ این زنزله‌ای که من دیدم ۱۰۰ رشتر بود». ما زلزله‌ی ۱۰۰ ریشتری اکبرمهرعلی را پشت سر گذاشتیم. ماجرای «مردکه‌ی آجری» و وحشت زنان خانه‌دار را در سال‌های نخستین دهه‌ی هفتاد  هم به سر آمد. زلزله‌ی هولناک و مصیبت‌بار بم را با خیل عظیم قربانیان بی‌پناه آن از سر گذراندیم. زلزله‌ی سال ۸۳ زرند را همچنان دیدیم و به غفلت از آن گذشتیم. کاش یادمان می‌ماند برای بافت فرسوده‌ی شهرها و روستاهایمان ـ و حتی بسیاری از ساختمان‌های غیرفنی نوسازمان ـ کوچک‌ترین زلزله‌ها هم به معیار اکبرمهرعلی، ۱۰۰ ریشتر است!

۳۰سال است که می‌گوئیم ۳۰ درصد از ساختمان‌های مدارس دولتی‌مان در مقابل زلزله ناایمن و آسیب‌پذیر قطعی هستند. ۳۰ سال است که می‌گوئیم بیمارستان‌ها و مراکز خدمتی باید مطمئن‌ترین سازه‌ها را داشته باشد. ۵۰ سال است که می‌گوئیم بافت کهن شهر و بدتر از آن، بافت فرسوده را احیا می‌کنیم. خدا سال است که فقط بعد از هر حادثه یکی، دو ماه جوگیر شده‌ایم، حرف‌هایی زده‌ایم و رفته‌ایم تا بدان‌جا که بعد از آن همه تجربه‌های هولناک زلزله و سوانح طبیعی در کشورمان، تازه رییس ستاد بحران کشور بالای آوار سرپل‌‌ذهاب می‌ایستد و با لبخند ملیحی می‌گوید: «غافلگیر شدیم!!».

هر جا و به هر بهانه‌ای، هر وامی که می‌داده‌اند به هزار توصیه گرفته‌ایم و پراید خریده‌ایم. عبور و مرور شهری را به این روز انداخته‌ایم و دریغ از یک تیرآهن برای مقاوم‌سازی خانه‌هایمان. حکایت مدرسه‌ها و بیمارستان‌ها و مراکز خدمات عمومی بماند. اگر هر استانداری در طول خدمت خود فقط عذر دو مدیرش را به قاطعیت خواسته بود حالا حال و روزمان خیلی بهتر از این بود. مدیرانمان دیگر طلبکارمان نبودند. دردمان به دل خودمان بود. حالا بدهکاریم که چرا نگران عزیزانمان شده‌ایم و خطوط ارتباطی را اشغال می‌کنیم! این همه شعار شان مدیریتی و اخلاق‌مداری لوکس و سانتیمانتال سوئیسی ندهیم. اگر شازده فرمانفرما «شازده‌ی کله‌کن» نبود، عمرا باغ شازده‌ی ماهان ساخته می‌شد. اگرنظام اجرائی باری به هر جهت و مدیریت رخوت می‌خواهید بروید شاه سلطان حسین را بردارید بیاورید. کم نداریم. زلزله اگر بگذارد!

و حالا که عقده‌های دلم را از زلزله خالی کرده‌ام، می‌خواهم به همه‌ی همکاران عزیز و خوبم در «استقامت» دست مریزاد بگویم و از این‌که در طول این سال‌ها به مداومت از دغدغه‌های جدی مردمان استان نوشته‌اند سپاسگزاری کنم . کم فرصتی پیش می‌آید که بتوان از نقش بی‌بدیل همکار فرزانه، فروتن و فرهیخته‌ام جناب لطیف‌کار عزیز در کسب عزت و حرمت برای استقامت و ارتقاء شان آن در جایگاه یک نشریه‌ی اصیل بومی به وظیفه تشکر کنم . این فرصت را برای ادای این دین بزرگ غنیمت شمرده و برای موفقیت بیش‌تر ایشان و دیگر عزیزانم در استقامت خاصه دبیران محترم جامعه و فرهنگ خانم اسما پورزنگی‌آبادی و آقای رضا شمسی و همه‌ی همکاران سخت‌کوش و صمیمی آن، بهترین‌ها را آرزومندم. زیاده جسارت است .