دیدار با صاحب امتیاز ۹۷ سالهی استقامت؛

آرزویم تداوم انتشار استقامت است

محمد لطیف‌کار – ششصدمین شماره‌ی «استقامت» بهانه‌ی دیدار با مردی شد که عمر عزیز خود را با خواندن و نوشتن سپری کرده است. اگرچه هیچگاه او در کسوت یک روزنامه‌نگار یا نویسنده‌ی حرفه‌ای فعال نبوده است و هزینه‌ی زندگی‌اش را از طریق درآمد کارمندی و فعالیت کشاورزی تامین کرده است، اما هنوز هم بعد از ۹۷ سال زندگی، در هرجای خانه‌اش که می‌نشیند، کتاب و روزنامه و قلم و کاغذ روی میز مقابل او قرار دارد، از خواندن و نوشتن لذت می‌برد.

حاج سیدمهدی نعمت‌الله زاده ماهانی اگرچه در اسناد و مجوز استقامت عنوان صاحب امتیاز را دارد اما او در تمام این سال‌هایی که استقامت منتشر شده است، حکم پدر بزرگ معنوی همه‌ی خانواده‌ی بزرگ «استقامت» را دارد.

هفته‌ی گذشته فرصتی فراهم شد که به دیدار ایشان بروم. حاج سیدمهدی ساکن رفسنجان است.

«علویه‌خانم» فرزند ارشد حاج سیدمهدی گفت: از صبح زود که شنیده قرار است ما به دیدن او بیاییم، بی‌صبرانه انتظار می‌کشد. پیرمرد علاقه‌ی عجیبی به «استقامت» دارد.

با وقار همیشگی؛ اما قدری خسته‌تر روی تخت نشسته است. لبخند می‌زند و مثل همیشه زمزمه می‌‌کند: « تا عزیز خدا و خلق شویم»؛ « نان خود خورده‌ام به کسب حلال». برق زندگی و شوق در چشم‌های این پیر روشن ضمیر همچنان می‌درخشد. به آقای محبی، من و آقای شمسی که به دیدارش رفته‌ایم لبخند می‌زند و ادامه می‌دهد: «من ۱۰۲ سال(قمری) سن دارم. کفن‌ام را نیز همین‌جا آماده گذاشته‌ام». قدری مکث می‌کند؛ آن‌گاه با خنده‌ی نرمی می‌گوید: « عزراییل راه خانه را گم کرده است!». چون گوش‌هایش نمی‌شنود و حوصله‌ی استفاده از سمعک را هم ندارد، برای او می‌نویسم: « شما به نام «استقامت» اعتبار بخشیده‌اید»؛ نوشته‌ی مرا می‌خواند واکنش او یک لبخند است. منتظر می‌شوم تا چیزی بگوید. مکث او نسبتا طولانی است؛ انگار دارد در حافظه‌اش دنبال چیزی می‌گردد. می‌دانم که هر وقت نام استقامت می‌آید حتما باید یادی از مرحوم اسدالله رشاد ‌بکند. این‌بار هم به قاعده‌اش وفادار است. می‌گوید: « مرحوم رشاد یک روزنامه می‌نوشت به نام استقامت؛ خودش می‌آمد توی بازار و دم در دکان‌ها می‌داد و یه پولی هم می‌گرفت؛ من هم اسم «استقامت» را برای روزنامه‌ام انتخاب کردم». وقتی صحبت از روزنامه می‌شود، روحیه‌ی «آقا» آشکارا  بهتر می‌شود. از علویه‌خانم تقاضا می‌کنم، کمک بدهد و در این مجال کوتاه تا آن‌جا که حوصله‌ی «حاج سید مهدی» اجازه می‌دهد با او گفت‌وگویی داشته باشیم. او هم شروع به نوشتن سوالات می‌کند. حاج سیدمهدی صاحب دوازده فرزند است. با همه هم میانه‌ی خوبی دارد. با عروس‌ها و دامادها هم. علویه‌خانم اما فرزند بزرگ اوست. سید نظام‌الدین که هم‌اکنون مدیر مسئول استقامت است نیز یکی دیگر از فرزندان ایشان است که چون در سفر بود، امروز در این دیدار حضور نداشت. مهدی محبی‌کرمانی نویسنده و روزنامه‌نگار کرمانی جانشین مدیر مسئول استقامت (داماد حاج سیدمهدی) اما در این دیدار با ما همراه است.

حاج سیدمهدی ادامه می‌دهد: «رشاد به رئیس‌المتکلمین معروف بود»، و با یک لبخند پیروزمندانه‌ای اضافه می‌کند: «ما مجوز استقامت را به نام او گرفتیم».

وقتی از او در باره‌ی سوابق گذشته‌اش در انتشار نشریه می‌پرسم، با لحنی حاکی از رضایت و افتخار می‌گوید: « نورعرفان یک روزنامه‌ای بود چهار صفحه‌ای. ما می‌نوشتیم و «بی‌بی»(همسر مرحومه حاج سیدمهدی) تا می‌کرد و «علویه» هم تمبر می‌چسباند و ما هم در بازار تقسیم می‌کردیم». در باره‌ی نورعرفان اگرچه در کتاب تاریخ مطبوعات کرمان تالیف اسماعیل رزم‌آسا گزارشی خوانده‌ام اما برای کسب اطلاعات بیشتر از او پرس‌وجو می‌کنم؛ می‌گوید: «نور عرفان مجله‌ای که ما می‌نوشتیم. خوب هم بود و مورد توجه بود». بعد از یک مکث طولانی که نشان می‌داد از حرف زدن زیاد خسته می‌شود، می‌افزاید: « تعداد( تیراژ) روزنامه نورعرفان ۲۰۰ شماره بود. خودم در رفسنجان و کرمان توزیع می کردم. سال‌های ۱۳۲۲ بود ( طبق گزارش و بررسی اسماعیل رزم‌آسا اوایل ۱۳۳۱ بوده است، چون مجوز نورعرفان در ۲۶ فروردین ۱۳۳۱ صادر شده است)  و در چاپخانه یارمند چاپ می‌کردیم».

گویا فروش نشریه محلی در آن زمان نیز با مشکل مواجه بوده است. وقتی از حاج سیدمهدی در باره‌ی دخل و خرج روزنامه سوال می‌کنم می‌گوید: «فروش نداشتیم؛ اما مردم مطالبی که برای چاپ می‌دادند، خودشان خرج چاپ را هم می‌دادند».  خاطرات نورعرفان حالا در ذهن «آقا» جان گرفته است؛ بدون آن‌که از او بپرسم درباره‌ی همکارانی که داشته است خاطرنشان می‌کند که مطالب نورعرفان را خودش با کمک اشخاص مختلف می‌نوشته است؛ و اضافه می‌کند: « هفته‌ای یک شماره در روزهای دوشنبه چاپ می‌کردیم»؛ پس از آن، در ادامه زمزمه می‌کند: «آیتی شد ناگهان زآیات ربانی پدید / رهبری همچون مصدق بهر ایران برگزید». بدون آن‌که از او در باره‌ی مشی نورعرفان چیزی بپرسم این زمزمه احتمالا اشاره‌ی گذرای اوست در فضایی که این نشریه منتشر می‌شده است.

از او در باره‌ی دلیل توقف انتشار نورعرفان هم می‌پرسم و پاسخ او این است که  در آن زمان بخشنامه‌ای از سوی دولت صادر شده بود که کارمندان دولت حق انتشار روزنامه ندارند؛ ما هم ناچار به توقف شدیم، چون من در آن زمان کارمند اداره بهداشت بودم.

حاج سیدمهدی بعد از تعطیلی نورعرفان، اما همچنان دل در گرو انتشار نشریه‌ای دیگر داشته است؛ او این علاقه را مثل یک آتش، زیر خاکستر زمانه حفظ می‌کند. بعد از انقلاب که در دوره‌ی بازنشستگی او فرا می‌رسد، تلاش دوباره‌ای را شروع می‌کند. او در این باره می‌گوید: « مجوز استقامت را در سال‌های ۸۰ و ۷۹ گرفتم و بانی انتشار آن شدم». پس از مکثی کوتاه با لبخند می‌گوید: « استقامت را مرتب می‌بینم و راضی هستم»، و در ادامه تاکید می‌کند: « از زحمات اقای لطیف‌کار در استقامت خیلی راضی‌ام». البته این جمله‌ی آخر او به نظر من، لطف و بزرگواری‌اش را می‌رساند؛ چون من خودم هنوز به‌قدر کافی راضی نیستم. همکاران من و به ویژه آقای محبی در ده سال گذشته زحمت زیادی کشیده‌اند و کمک‌های شایانی کرده‌اند تا استقامت یک نشریه‌ی بلند آوازه بشود؛ اما من زمانی از کارم راضی می‌شوم که « استقامت تبدیل به یک بنگاه مطبوعاتی بزرگ و دست‌کم با انتشار روزانه‌ی استقامت( به‌جای وضعیت فعلی که هفتگی است) در حیات اجتماعی استان نقش موثرتری را ایفا کند». در حالی‌که این افکار را در سرم مرور می‌کنم، بدون هیچ مقدمه‌ای از علویه‌خانم می‌خواهم که بپرسد مهم‌ترین آرزوی حاج آقا چیست؟ پاسخی که او به این سوال داد من را بیش از همیشه شیفته‌ی خودش کرد. این پیر مطبوعات استان کرمان در حالی‌که با خستگی لبخند می‌زد فرمود: «آرزوی من این است که بعد از من استقامت منتشر بشود»؛ و اضافه کرد: «آقای محبی گفته است هیات مدیره‌ای تشکیل می‌دهیم که علویه هم در آن باشد».

پیرمرد این را می‌گوید و اشاره می‌کند که خسته است و باید استراحت کند. زیر لب برای این پیر روشن ضمیر دعا می‌کنم که همیشه در سلامت باقی بمانند و سایه‌ی او بر سر استقامت باشد. پیرمرد بانی دو نشریه بوده و حالا مثل چشم برای ما عزیز است.