گزارش استقامت از یک سفر ناتمام به شهداد؛

دنیای شگفتانگیز آب انبارهای شهداد

اسما پورزنگی آبادی – من این خنکای  جنون‌آمیز را می‌شناسم و تجربه‌ی آن روزِ خردادماه، همچنان تر و تازه در تن خاطراتم زنده مانده است. اواخر بهار بود و هوا به‌اندازه‌ی تابستان؛ گرم. پاورچین پاورچین شیب پله‌های باریک و کشیده‌ی نسبتا فرسوده‌ی خشتی را می‌گذراندم و به عمق زمین فرو می‌رفتم. از این‌که در مقابلم انبوهی از تاریکی و ابهام ایستاده؛ دلهره داشتم. نمی‌دانستم آن پائین‌ چه‌چیزی انتظارم را می‌کشد؛ دلهره اما با لذت کشف و درک یک تجربه‌ی تازه درآمیخت و مرا به عمق زمین جذب کرد. پائین‌تر رفتم و هنوز چند پله بیش‌تر از کف کوچه فاصله نگرفته بودم که خنکایی دلچسب به سراغم آمد. مثل وقتی که در بهار، ناگهان پنجره‌ای را رو به یک باغ سیب می‌گشایی. خنکای زیرِ زمین تمام آن غریبگی و دلهره‌ی پیشین را از من گرفت و به گوشه‌ای انداخت. از این به بعد، با سرعت بیش‌تری که زاده‌ی شوق فراوانم بود پله‌ها را طی کردم؛ چهل و هشت، چهل و نُه، پنجاه، پنجاه و یک، پنجاه و دو… تمام شد. ایستادم. سرم را برگرداندم. چه شیب تندی. چه سردر باشکوهی. با چه مشقتی و چگونه این همه پله را در حالی‌که کوزه و یا دبه و سطلی آب در دست داشتند بالا می‌رفتند؟ اینجا عمق چند ۱۰ متری زمین است؟ نمی‌دانم. روبرویم راهرویی باریک و کوتاه و پشت سر ۵۲ پله‌ و بالای سر من و سقفِ بلندِ آب‌انبار؛ هُرم گرما و کوچه و آن‌طرف‌تر؛ شهری ساکت و رو به تعطیلی.

آن روز برای اولین‌بار بود که یک آب‌انبار را از نزدیک می‌دیدم، درون مخزن آن قدم می‌زدم و هوای آن را نفس می‌کشیدم. اواخر بهار بود و بعد از دو، سه ساعتی تکاپو در شهر، خسته و بی‌رمق در میانه‌ی این مخزن جانی تازه گرفته بودم؛ برق آنجا نرسیده بود و تاریک بود؛ اما نه آن‌چنان تاریک که نشود شکوه این معماری را ندید. از سوراخ‌های بالای سقف، نور آفتاب دزدکی به میانه‌ی مخزن می‌خزید. یاد و لذتِ آن طراوات وصف‌ناپذیر که خنکای این بنا به من داد همچنان در خاطرم مانده است؛ در کنار شکوهی که بنا داشت و حیرت از اندیشه‌ای که نیاکان‌مان داشتند و این آب‌انبار به من یادآوری‌اش می‌کرد. آنجا که پله‌ها تمام می‌شود، «پاشیر» آب‌آنبار است که در گذشته، شیرهای برداشت آب آنجا نصب بوده و گفته می‌شود به عنوان فضایی خنک و مطبوع برای تبادل نظر و گفت‌وگو بین افرادی که برای پر کردن ظرف آب خود به این پائین آمده بودند نیز این پاشیرها کاربرد داشته است. آب‌انبارها که سازه‌هایی قدیمی و حاصل فکر و مهندسی و مهارت نیاکان ما هستند؛ پس از گودبرداری عمیقی در دل زمین چنان ساخته می‌شدند که ضمن ذخیره‌ی آب، مانع از گندیدگی آن نیز می‌شده است. روی سر همه‌ی آب‌انبارها بادگیر هست و روی سقف مخازن‌‌شان سوراخ‌هایی که نقش هواکش داشته است. آب‌انبار حاج محمد تقیِ شهداد شش بادگیر دارد و قدمت آن مطابق آنچه که بر تابلوی زنگ زده و رنگ پریده‌ی ورودی آن نصب شده به دوران قاجار برمی‌گردد. این آب‌انبار گویا تا سال‌های دهه‌ی ۶۰ نیز مورد استفاده‌ی اهالی شهداد بوده اما از آن زمان تاکنون متروکه و بلااستفاده به حال خود رها شده تا هم بمیرد و هم کسانی چون منِ خبرنگار و یا تک و توک گردشگرانِ کنجکاو دیگر که سری به آن می‌زنند را شگفت‌زده کند و البته متاثر؛ تا وقتی پله‌هایش را به سمت بالا طی کردند، به نشانه‌ی تاسف از این ناسپاسی‌ای که به میراث گذشتگان می‌کنیم، سری تکان بدهند و بی‌که همت و چاره‌ای کنند، پله‌ها را که تمام کردند و به کوچه‌ی خاکی رسیدند، یادشان برود آن تاریکی به انتظار بازگشتی دوباره‌ است.

 

من اما این شانس را داشتم که بعد از اولین دیدارم با این آب‌انبار که حدود سه سال پیش نصیبم شد، بار دیگر و این‌بار در زمستان به آب‌انبار شهداد بازگشتی دوباره داشته باشم. اخیرا، همسفر گروهی از اعضای کمیسیون گردشگری اتاق کرمان بودم و زمستان بود و به شهداد رفتیم و در حالی‌که کرمان به سرمای زمختی مبتلا شده بود، دیدیم آنجا هوایی معتدل و آفتابی درخشان با حرارتی کمی سوزان برقرار است.

راستش را بخواهید وقتی برای شرکت در این برنامه که عنوان سفر به شهداد را داشت دعوت شدم؛ انتظاری جز این نداشتم که از آب‌انبار حاج محمدتقی هم دیدن کنیم. البته تصور من محدود به همین نبود. گمان می‌کردم می‌رویم در کوچه پس کوچه‌های بافت تاریخی شهداد قدم می‌زنیم و بعد می‌رویم آب‌انبار حاج محمد تقی و حاج امین و بازار و آسیاب دوقلو را بازدید می‌کنیم و آخر سر به امامزاده زید می‌رویم و قدم زدن در سایه‌ی باغات این باغ‌شهرِ مهجور هم حتما بخشی از برنامه‌ی این سفر خواهد بود. اما این‌طور نشد. فقط به آب‌انبار حاج محمد تقی و امامزاده زید سر زدیم. گفتند برنامه فشرده و زمان کم و سفر یک روزه است. پس تماشای شهر جز از پشت شیشه‌های ماشین میسر نشد. می‌دانید شهداد خیلی سال است از یاد همه‌ی ما رفته است! حتی وقتی بیابان لوت جهانی شد هم، کسی حاضر نشد در حین سفر به لوت، دستش را دراز کند و نقاب از چهره‌ی این شهر باستانی بردارد. شهداد یک شهر نوپا و یک روستای دورافتاده با چند تا خیابان و چند تا درخت خرما و یک دانشگاه پیام‌نور نیست. شهداد یک شهر باستانی و خاستگاه تمدنی کهن است. از هزاره‌های دور تا به‌حال آباد و محل استقرار و سکونت بشر بوده؛ شهر امروز در ادامه‌ی همان تمدن‌های هزاره‌های پیشین است. در سال‌های میانی دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ کاوش‌های باستان‌شناسی در این منطقه انجام شد و نشان داد تمدن از اواخر هزاره‌ی چهارم و اوائل هزاره‌ی سوم پیش از میلاد در این منطقه برپا شده و در آن دوران، مردمانش، هم صاحب خط بودند و هم صاحب صنعت و هم تاجرانی چیره‌دست بودند. اشیای نفیس بی‌شماری که در جریان کاوش‌ها از داخل قبور این محدوده‌ی باستانی پیدا شده از ثروتمندی ساکنان خبیصِ دیروزها خبر داده است.

علی حاکمی؛ رئیس گروه باستان‌شناسی شهداد نوشته است: «بر روی سفال‌های قرمز رنگ مکشوفه، تعداد قابل توجهی علامت و خطوط نشانه‌ای وجود دارد. کلمات تصویری مکشوفه در خبیص، مرحله‌ی تازه‌ای را درباره‌ی پیدایش خطوط ابتدایی اقوام قبل از تاریخ نواحی شرق ایران می‌گشاید و موقعیت و اهمیت ممتازی را برای خبیص دوران قبل از تاریخ به وجود می‌آورد؛ استفاده از خط و علائم مشخصه در آن عصر، مربوط به اقوامی بود که از لحاظ روابط اقتصادی و سیاسی در سطحی بالاتر از دیگر اقوام قرار داشتند»… ما به عنوان میراث‌داران این مردمانِ کاردرست، اما این شهر و تمدن را فراموش کرده‌ایم. حتی وقتی به‌عنوان گردشگر به منطقه می‌رویم هم، یادمان می‌رود به آن سری بزنیم. دلم می‌خواهد بپرسم آخرین‌باری که سراغ محوطه‌ی باستانی شهداد را گرفته‌اید کِی بوده است؟ همان که به اشتباه اسم شهر کوتوله‌ها بر آن گذاشتیم و کلی برایش افسانه بافتیم و ساختیم و بعد هم رهایش کردیم تا کم‌کم زیر شن‌ها به خواب گذشته‌ی خود فرو برود. چه‌قدر ما ناسپاس هستیم. بگذریم. حالا شاید وقت مناسبی برای بازگو کردن این حرف‌ها و مواخذه‌ کردن خودمان نباشد. گو این‌که هر زمان که وقتش بوده و گفته‌ایم هم؛ گوشی برای شنیدن نبوده است.

داشتم از سفرمان می‌گفتم که به میزبانی مهدی سیاوشی؛ رئیس کمیسیون گردشگری اتاق کرمان انجام شد و در آن، به ملاقات آسیاب دوقلوی شهداد نرسیدیم. در گذشته، آسیاها برای خردکردن غلات، خرد کردن سنگ‌های نمک و گچ و یا گرفتن شیره‌ی نباتات ساخته می‌شده است. قصه‌ی آسیا در ایران اما به دوران پیش از تاریخ و آن زمانی می‌رسد که انسان برای آرد کردن دانه‌هایی که جمع می‌کرده، سنگی را روی سنگ دیگر که در میانه‌ی آن تورفتگی بوده، به حرکت در می‌آورده است. به مرور زمان اما آسیاهایی ساخته شد که عامل چرخش آن نه نیروی بازو بلکه توان طبیعت بوده است. یکی از انواع آسیاها، آسیای آبی یا آسیاب است که یک نمونه‌ی خاص آن در شهداد وجود دارد. این آسیاب که از نوع «تنوره‌ای» بوده به آسیاب دوقلوی شهداد معروف است. در اثر فشار نیروی آب داخل تنوره، پره‌های چرخاب به حرکت در می‌آمده و گندم و جو و ارزن را آرد می‌کرده است.

در سفرمان به شهداد، دکتر عباس تقی‌زاده؛ پژوهشگر و روزنامه‌نگار شهدادی نیز با ما بود و به من گفت: «آسیاب دوقلوی شهداد در دوران صفویه ساخته شده و دوچرخشی بوده و دو تنوره‌ی آب دارد». او ادامه داد: «به‌دلیل اهمیتی که این آسیاب داشته، برج نگهبانی هم برای آن ساخته شده تا انبار غله‌ی آسیاب مورد دستبرد سارقان و مهاجمان قرار نگیرد». تقی‌زاده از مرحوم محمد اسماعیلی؛ آسیابان پیر این آسیاب نقل کرد که در گذشته، در مجاورت آن مکانی برای استراحت و آذوقه‌ی مشتریان نیز وجود داشته؛ گویا افرادی از روستاهای مجاور برای آرد کردن محصولات خود به شهداد می‌آمده‌اند و میزبانان رفاه ایشان را مدنظر داشته‌اند. این آسیاب اگرچه ثبت ملی شده اما اکنون متروکه و به حال خود رها شده و تقی‌زاده گفت که در اثر رفت‌وآمد بی‌برنامه‌ی افراد به این بنای تاریخی، بخش‌هایی از برج نگهبانی آن ترک خورده و آسیب دیده است.

اگر حوصله‌تان سر نمی‌رود برایتان تعریف کنم که پیش از این و در سفر دیگری که توانسته‌ بودم از این آسیاب دیدن کنم چه دیدم. این آسیاب هم در عمق زمین ساخته شده. آسیاب آبی دوقلو، تنها آسیاب برج‌دار استان، ساخت دوران قاجاریه؛ عباراتی است که روی تابلوی مجاور آن نوشته شده است. وقتی پله‌های آن را پائین رفتم، درهای چوبی کلون‌دارش را دیدم که چارتاق باز بود. پله‌هایش را طی کردم که خفاش‌ها صدای پایم را شنیدند و به سمت ورودی در به قصد فرار پرواز کردند و حسابی من را ترساندند و آماده‌ام کردند تا وقتی در سوراخ میانه‌ی دیوار تنوره یک مار می‌بینم، فوری، راهی که آمده‌ام را برگردم. آن‌دفعه چنان از وضعیت این بنای ارزشمند تاریخی کلافه شده بودم که نوشتم: «کاش لودری چیزی می‌آمد این آسیاب را خاک می‌کرد و بار می‌کرد، می‌ریخت توی کویر. اینجا نگهش داشته‌اند که خون به دل که بکنند؟!».

حالا هم که تقی‌زاده می‌گوید برج‌های نگهبانی‌اش ترک برداشته است. می‌دانید این بناها دیگر هیچ‌وقت تکرار نمی‌شود. مثل خاطره‌هایی می‌مانند که هرچه آرزویش می‌کنیم دیگر هیچ‌وقت برایمان تکرار نمی‌شود. دولت که باید ازشان نگه‌داری کند، می‌گوید که پول ندارد؛ نزد یکی از دوستانم وقتی از این وضعیت پیشش درد دل می‌کردم می‌گفت؛ با این بودجه‌‌های قطره‌چکانی که دولت به میراث فرهنگی می‌‌دهد خیلی هنر کنیم و بازسازی ارگ‌ بم با آن همه شکوه و شهرت را ۱۴ سال از زلزله به سرانجام برسانیم؛ باید کلاه‌مان را به هوا پرت کنیم؛ آن که ارگ بم بود و سری توی سرها داشت و شهرتی به هم زده بود برایش چه کردیم دیگر تکلیف شهداد و محوطه‌ی باستانی و آب‌انبار و آسیاب و قنوات و باغاتش مشخص است. گفتم زلزله؛ بازار تاریخی شهداد پس از زلزله‌ی سال ۶۰ که در این منطقه رخ داد فروریخته و الان این شهر بعد از ۳۰ سال هنوز بازار ندارد! شهری که پاتوق و معبر بروبیای کاروانیانِ کرمان و خراسان بود و تاجرانی داشت چیره‌دست و صنعت‌گرانی زبده که نخستین درفش فلزی جهان را ساختند و …

تا یادم نرفته بگویم که در این سفر، گلاب‌زاده؛ پژوهشگر تاریخ و رئیس مرکز کرمان‌شناسی هم با ما بود و وقتی در مخزن آب‌انبار دو هم به تماشا ایستاده بودیم، درباره‌ی حاج‌محمد تقی گفت که او یک تاجر اهل یزد بوده و در دوره‌ی قاجار، وقتی به کرمان آمده «آه در بساط نداشته است». او توضیح داد: «حاج محمد تقی پس از ساکن شدن در کرمان، مدتی در سرای گلشن شاگردی می‌کند و پس از آن، حجره‌ای می‌خرد و در آن کرباس می‌فروشد و بعد که به مال و منال قابل توجهی می‌رسد دست به کارهای خیر می‌زند. او خانه‌ای هم در محله‌ی خواجه‌خضر کرمان داشته که کاملا تخریب شده است». گلاب‌زاده معتقد است حاج‌محمد تقی هیچ‌وقت در شهداد زندگی نکرده و این از نظر او، یک معماست که چرا حاج محمدتقی آب‌انبار برای شهدادی‌ها ساخته است؟

شهداد آب‌انبار دیگری هم دارد به اسم حاج‌امین؛ که بعید می‌دانم جز خود شهدادی‌ها کسی آن را بشناسد. تقی‌زاده آن را به من معرفی کرد و گفت: «سازنده‌ی این آب‌انبار نیز یک تاجر یزدی بوده و در دوران قاجار ساخته شده و اکنون در باغ‌ملی این شهر واقع شده است». به گفته‌ی تقی‌زاده؛ این آب‌انبار در مکانی ساخته شده که به قول قدیمی‌ها اُشترخُفت بوده؛ یعنی محل استراحت کاروان تاجرانی که به شهداد می‌رسیدند». او گفت: «در این محل، کاروانسرا و چارسوق و اطراف آن، صُفه‌هایی برای استقرار تاجرانی که از بیرجند بار می‌آوردند وجود داشته اما اکنون از همه‌ی این مجموعه‌ی تاریخی که بازار سرپوشیده هم داشته، تنها آب‌انبار باقی مانده است که ابعاد کوچک‌تری نسبت به آب‌انبار حاج محمد تقی دارد».

آب‌انبار حاج‌محمد تقی ثبت ملی شده و متروکه است؛ میراث حاج‌امین متروکه است و حتی ثبت ملی هم نشده است. خدا به خیر کند…

آن روز وقتی از پله‌های آب‌انبار حاج محمدتقی بالا می‌آمدیم، تقی‌زاده گفت که پیشنهاد ما تبدیل کردن این آب‌انبار به موزه‌ی آب شهداد است و با گفتن این جمله، ذهن مرا به آب‌انبار وکیل شیراز کشاند که در یک عصر تابستانی، پله‌های کم‌تعدادش را پائین رفته و با یک فضای دل‌انگیز روبه‌رو شده بودم.

دور تا دور مخزن آب‌انبار را ویترین گذاشته و در میانه‌ی آن فضای نیمه‌تار و نمور، میز و صندلی برای نشستن و نوشیدن دم‌نوش و قهوه و چای و خوردن کیک و گفت‌وگو کردن چیده بودند. یک گروه موسیقی هم آنجا در حال نوازندگی و خوانندگی بودند. چه می‌شد اگر آب‌انبار حاج‌محمدتقی شهداد هم رنگ و رویی به خود می‌گرفت؟

شاید به همین بهانه‌های کوچک بشود هم بخشی از فرهنگ‌مان را حفظ کنیم و هم شهداد را به‌جای گذرگاه به توقف‌گاه و خوابگاه گردشگرانی تبدیل کرد که به‌ویژه پس از جهانی شدن بیابان لوت، آمار حضورشان در منطقه بالا رفته در حدی که برخی مسئولان دولتی را هم به وجد آورده است.

اگر لوت الماس بیابان‌های دنیاست، شهداد نگین این بیابان است. در حاشیه‌ی این بیابان عظیم؛ هم در کرمان و هم در استان‌های همسایه، روستا و شهر و آبادی‌های زیادی وجود دارد. در استان کرمان اما شهر شهداد را می‌توان تنه‌ی تنومند یک درخت دانست که دیگر آبادی‌ها شاخه‌های آن هستند که از آن جوانه زده و با تغذیه از این تنه، رشد کرده‌ و بالیده‌اند. این تنه هرچه بی‌رمق‌ باشد، شاخ و برگ و ریشه‌های دیگر بی‌رمق‌تر! پس بهتر نیست وقتی از پله‌های فرسوده‌ی آب‌انبار حاج‌محمد تقی بالا می‌آئیم در صحبت‌هایمان خودمان را به راه‌اندازی چند اقامت‌گاه بوم‌گردی در این روستاهای حاشیه‌ی لوت دلخوش نکنیم و از وانمود کردن به این‌که داریم توسعه می‌یابیم دست برداریم؟ اگر لوت نه جهانی که حتی تبدیل به یک سیاره‌ی جدید هم بشود!! مادامی که نتواند آب‌انبار و بازار و آسیاب و نخلستان و خانه‌های گنبدی و کوچه پس کوچه‌های شهداد را از این رخوت به‌در آورد؛ دِین این شهر بر گردنش مانده است.

ما آن روز در شهداد فقط آب‌انبار و امامزاده زید را دیدیم و سپس به سمت لوت به راه افتادیم تا به روستای ملک‌آباد
برسیم.

البته آقای فهیمی از اهالی شهداد هم میزبان‌مان شد تا از پروژه‌ی ساخت هتل سنتی‌اش در مجاورت آب‌انبار بازدید کنیم. او گفت که زمینی داشته و آن را فروخته و با پولش دارد این هتل را می‌سازد و از پانزدهم اسفندماه امسال برای پذیرایی و استراحت موقت گردشگران آماده است و فاز نهایی آن که شامل ۱۸ اتاق مجزا برای اقامت گردشگران بوده تا خردادماه سال ۹۷ به بهره‌برداری خواهد رسید.

داشتم این گزارش را می‌نوشتم در خبرها دیدم یک گروه از خبرنگاران رسانه‌های خارجی به کرمان آمده‌اند و برنامه‌ی سفر به لوت دارند و بعد شنیدم که آن‌ها هم مثل ما به دیدار شهداد نرفتند. حالا این ندیدنِ شهداد فصل مشترک عموم سفرها به لوت شده است.

شهداد یک شهر نیست. تکه‌ای از هویت و تاریخ و فرهنگ گذشته‌ی ماست. یک‌بار از پله‌های آب‌انبار پائین بروید اگر به حرفم نرسیدید. راستی؛ کسی از سرنوشت اشیاء کشف شده در کاوش‌های باستان‌شناسی شهداد خبر دارد؟