در رثای سید جلال طیب؛ پیشکسوت فرهنگ و هنر کرمان
آن جِنتلمَن میدانِ قلعه
رضا شمسی – من در مرگ جلال طیب با اندوه بسیار اشک ریختم؛ و حالا که هفت روز از مسافرت ابدی آن پیر مهربان صاحب فرهنگ میگذرد، میخواهم بگویم چرا؛ که میگویم. شاید بتوانم از صورت ظاهر،پیشینهی فرهنگی و دیسیپلین هنری و فرهنگی زنده یاد طیب، مددی بگیرم و توضیح بدهم که: چرا با اینکه در بسیاری موارد سلایق هنری و ادبیام با او همخوان نبود، اما شخصیتاش برایم بسیار احترام داشت و مراماش برایم محترم بود؟ به دلایل زیر:
۱- اگر بخواهم صورت ظاهر آن نازنین را توصیف کنم، درست آن است که بگویم او ظاهری آراسته، موقر و زیبا داشت. مهربان و خوشرو بود و دیدارش هر انسانی را به وجد و شعف وامیداشت. جلال طیب را میتوان نمونهی تیپیک یک “جنتلمن” به حساب آورد و جنتلمن به فارسی در معنی با شخصیت، باتربیت، باوقار و نجیب، ترجمه شده است. و من با آگاهی، از این واژهی وارداتی استفاده میکنم. چرا که میخواهم بر این نکته تاکید کنم که جنتلمن کسی است که بخشی از فرهنگ رفتاری خود را از ظواهر مدرن و در تعامل با مدرنیتهی اروپایی میگیرد. از ظاهر در پوشش گرفته تا رفتار جمعی و فردی و بهداشت شخصی.
۲ – جلال طیب از سویی دیگر، ریشهای عمیق در این خاک داشت. او پیرمرد جنتلمنی بود که استعدادهای خود را در کوچههای غبارآلودهی همین شهر دریافته و پرورانده بود. چند سال قبل در گفت و گویی که با او داشتم وقتی از پستوخانههای نمایش این شهر و تاریخ شکلگیری اولین سینماهای کرمان برایم میگفت؛ از نوجوان ۱۶ سالهای میگفت که در شکلگیری تئاتر نوین کرمان و دعوت از “سید علی محمد رجایی” برای سکونت در کرمان، نقشی موثر بازی کرده است. و من تازه آنجا دانستم که آن انسان نازنین تا چه اندازه بومی است و به گردن ما حق دارد، پس میخواهم بگویم جلال طیب را تنها و فقط پیرمرد اتوکشیدهای به یاد نیاورید که دست به سیاه و سفید نزده و سختی سرما و هرم گرمای صحنه را نمیشناسد. او بیشتر از خیلی از ما خاک صحنهی هنر را خورده بود و با رنج زندگی آشنا بود. آن هم در سالهای ابتدایی دههی ۲۰ که سالهای فقر و قحطی بود، خاصه در شهر دورافتاده از مرکزی مثل کرمان. او که بچهی محلهی مسجد ملک و میدان قلعهی کرمان بود، عشقش به هنر و زیبایی در آن سالها، جوانه زد و با چند نفری از جنس خود، نزد “سید علی محمد رجایی” که از بزرگان تئاتر کشوربود و چند سالی در کرمان ساکن شد، مشق نمایش میکرد.
۳ – جلال طیب در حدود سه دهه در کرمان نبود، از زادگاه خود مهاجرت کرد و راه معاشرت با بزرگان ادب و هنر کشور را در شهرهای مختلف و از جمله در تهران و مشهد پی گرفت. اما جالب آنکه او در این مسیر واجد یک دیسیپلین فرهنگی و هنری بود، و آنچه در چشم نگارنده مهم است، باور او به همین دیسیپلینی است که انتخاب کرده بود؛ یعنی در مسیر خود، منش و روش مشخصی داشت و من اجازه میخواهم از آن منش و روش به عنوان نوکلاسیسیم ایرانی یاد کنم.
نوکلاسیسیم بهطور کلی نوعی از عقلگرایی بر محور تعادل است و در آن مکتب، هنرمند کسی است که به طور کامل و جامع به قوانین آگاه باشد، البته این بدان معنی نیست که کلیشهها را تکرار کند، بلکه آنها را با آن بخش از سنت که مطلوبش میباشد، در هم میآمیزد و از نو بیان میکند. حالا اگر این کلیات، با رنگ و بویی ایرانی درهم آمیزد، میتوان از آن به نوکلاسیسیم ایرانی تعبیر کرد.
و پیرمرد نازنین ما چنین بود؛ محبوبترین شاعر معاصر، نزدِ آن زنده یاد، دکتر مهدی حمیدی شیرازی بود، به غزلسرایانی مثل عماد خراسانی و سعید نیاز عشق میورزید، شیفتهی ارفع کرمانی بود و با شعر غلامحسین اولاد سر و سرّی داشت. همچنین سلیقهاش در موسیقی، که همآوای بزرگان برنامهی گلها و گلهای جاوید و گلهای تازه بود و تابلوهای نقاشی که دوست میداشت و تعدادی که بر دیوارهای خانهاش آویخته بود، نیز شاهدی بر همین مدعای من میتواند
بود.
باری؛ من وقتی نوشتم و گفتم در مرگ جلال طیب با اندوه بسیار اشک ریختم، در واقع در رثای چنین خصوصیاتی بود. طیب، هیچ اثر هنری از قبیل مجموعه شعر یا نمایشنامه، از خود بر جای نگذاشت اما اهمیتش به گفتمان و منشی بود که مبلغ آن بود و آن را ترویج میکرد. نوعی گفتمان و منش که من از آن به نوکلاسیسیم فرهنگ ایرانی یاد میکنم که متاسفانه این روزها باید با آخرین بازماندگان و یادگاران آن خداحافظی کنیم. طیب که رفت. اما این روزها اگر سه شاخصهی: ظاهر مدرن و متجدد، ادراک پیشینهی فرهنگی و زیست بوم شخصی، و دیسیپلین تعریف شده را در یک نفر جمع شده یافتید، آن را دست کم نگیرید، این افراد قیمت بی انتها ی دارند.