پاسداشت مجازی استاد باستانیپاریزی 

از بیهقی تا باستانیپاریزی

مهدی محبی کرمانی : سوم دی‌ماه سالروز تولد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی استاد دانشگاه، پژوهشگر تاریخ و ادبیات، روزنامه‌نگار، شاعر و طنزپرداز، و از همه مهمتر کرمان‌شناسی دانا و توانا بود. همکار ارجمند ما در استقامت و فردای کرمان، اسما پورزنگی‌آبادی این هفته در پایگاه خبری فردای کرمان به منظور پاسداشت نقش ماندگار استاد باستانی چند صفحه‌ی مجازی ویژه‌ در باره‌ی او در نظر گرفته‌اند و از دوستان اهل قلم درخواست کردند تا مطلبی در باره او، و به یاد این چهره‌ی مهم علمی و فرهنگی کرمان بنویسند. علاقه‌مندان را دعوت می‌کنم حتما سری به سایت فردای کرمان بزنند و این یادداشت‌ها را ببینند و بخوانند.

یکی از یادداشت‌های ارزشمند این پاسداشت مجازی که روز شنبه به همراه چند یادداشت دیگر در پایگاه خبری فردای کرمان منتشر شده، متعلق به مهدی محبی کرمانی است. محبی می نویسد: باستانی پاریزی آن‌چنان که باید و شایسته‌ی او باید قدر ندید و به صدر ننشست. نمی‌دانم این رسم روزگار است یا عادت چند هزار ساله‌ی قومی که افتخارش به پیشگامی تمدن بشری است!؟

او در این یادداشت به کرمانی‌ها انتقاد می‌کند که چرا کرمان برای باستانی سنگ تمام نگذاشتند، و با مردی که در تمام عمر از کرمان سخن می‌گفت به اندازه‌‌ی کافی مهربان نبودند. این یادداشت را در ادامه بخوانید.

مهدی محبی‌کرمانی ـ از روزگار ابوالفضل بیهقی تا به دوران باستانی‌پاریزی بیش از هزار سال می‌گذرد. هزار سالی که توی آن یکی بدیل بیهقی نشد! شاید اگر این میانه باستانی نبود لابد باید هزار سال دیگر هم صبر می‌کردیم که یکی به ترازوی قلم هم‌تراز بیهقی ظهور کند.

اگر بیهقی به یک تاریخ ماندگار شد و بیهقی شد، باستانی اما بیش از۶۰ کتاب نوشت که باستانی شود و یکی هم بدیل باستانی نشد!

تازه بیهقی بونصر مشکان هم به حمایت پشت سر داشت و باستانی نداشت.

«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید»

باستانی تا روزی که بود تا به این‌حد شناخته شده نبود. مردگان نزد ما به‌آمار نزدیک‌ترند تا زندگان. یعنی آن‌چنان که باید و شایسته‌ی او باید قدر ندید و به صدر ننشست. نمی‌دانم این رسم روزگار است یا عادت چند هزار ساله‌ی قومی که افتخارش به پیشگامی تمدن بشری است!؟ راه دوری نمی‌رویم. همین قوم آن‌قدر خون به دل خواجو کرده بودند که حتما ناخواسته جلای‌وطن کرد تا مگر در تنگ الله‌اکبر آرام بگیرد. همین قوم، آن‌قدر با قدرت‌مندان مدارا و مماشات کرد که فرزندانش را زیر درخت نسترنی در تبریز سر بریدند، پوست از سرشان کشیدند و از این قوم صدایی به خون‌خواهی بلند نشد.

نمی‌گویم که بر باستانی هم همین‌گونه رفت. نه! باستانی اهل سیاست نبود. اما کم نامهربانی هم ندید و بعض آن‌ها کم از سر بریدن نبود. بازنشستگی باستانی‌پاریزی یکی از سخت‌ترین مصائب زندگی علمی و ادبی او بود آن هم نه به دست دشمن که به دست دوست و همشهری.

«من از بیگانگان هرگز ننالم

که با من هرکه کرد آن آشنا کرد»

یادداشت تلخ و طنز غمبار مرحوم باستانی در یادآوری موضوع بازنشستگی استاد نشان می‌دهد که این اتفاق چه ضربه‌ی سنگینی بر روح و روان او وارد کرده بود. سخت است که ۶۰ سال از پله‌های دانشکده ادبیات بالا و پایین شده باشی و یک روز دفعتا نامه‌ای به دست‌تان بدهند که از فردا قرارهایتان را توی خانه بگذارید. برگه‌های پژوهش‌هایتان را هم همان‌جا جمع‌وجور کنید و بدتر از این همه، لغو برنامه‌ی مفصل بزرگداشت استاد در سیرجان، آن هم به بدترین شکل ممکن بود. برنامه‌ای که استاد برای حضور در آن به‌روال معمول و عادت معهود خود عذر بسیار خواسته بود. عذرها پذیرفته نشده بود. اهل سیرجان منتظر دیدار همشهری شهیرشان بودند. درست در همین شرایط بیایند و بگویند این مراسم نباید برگزار شود! و برگزار هم نشد. ما کم از این نامهربانی‌ها در حق استاد نکردیم. بیش‌ترشان هم پس از مرگ استاد بود. خوب بود که استاد نبود. گفتند خانه‌ی استاد در پاریز را خانه‌ی فرهنگ‌وهنر پاریز می‌کنند. و نکردند. گفتند که جایزه‌ی بزرگ سالانه‌ی ادبی باستانی‌پاریزی را برگزار می‌کنیم که شتاب‌زده هیاهویی کردند. و دیگر ادامه نیافت. گفتند روز تولد استاد را به‌عنوان روز باستانی‌پاریزی در تقویم فرهنگی کشور قرار می‌دهیم. و ندادند. گفتند که …

در فضای اندوه‌بار مرگ استاد خیلی‌ها جوگیر شده و خیلی حر‌ف‌ها زدند. طرح‌ها دادند. پیشنهادات و بعد که آب‌ها از آسیاب‌ افتاد، حق به‌جانب و بعضا طلبکارانه پای خود را از تعهدی که کرده بودند پس کشیدند؛ «تو چیزی گفته بودی ما خوش‌مان آمد، ما هم چیزی گفتیم که تو خوشت آید». جوال اشرفی در بین نبود!

خلاصه کنم؛ در جهان امروز تعداد چهره‌هایی چونان استاد باستانی‌پاریزی به انگشتان یک‌دست هم نمی‌رسد. بر کرمانی‌هاست که نشان دهند قدر بزرگان خود را به‌خوبی می‌دانند. بزرگانی که امید به تکرار کم‌تر کسی از آن‌ها می‌رود. تصور کنید با وجود این همه دانشکده‌ی تاریخ و ادبیات، با گذشت بیش از ۸۰ سال از تاسیس دانشگاه در ایران، با وجود این همه دانشجوی فارغ‌التحصیل شده، این همه استاد و … ما تا چند سال دیگر باید در انتظار ظهور یک باستانی‌ دیگر صبر کنیم؟