گفت‌وگوی استقامت با مظفر طاهری عکاس‌باشی؛

عکاسی از رویدادهای انقلاب را جدی گرفتم

تا ۲۰ سال بعد از انقلاب هیچکس از عکسهای من خبری نداشت!

محمد لطیف‌کار: مظفر طاهری در حوزه‌ی عکاسی هنرمند شناخته شده‌ای است، و نیاز به معرفی ندارد. وقتی خواستم خلاصه‌ای ازرزومه‌ی او را این‌جا بیاورم دیدم سه صفحه می‌شود! در کرمان او را با عنوان عکاس‌باشی می‌شناسند. سال‌ها در دانشگاه شهیدباهنر کرمان عکاسی تدریس کرده است و حالاهم در دانشگاه بین‌المللی قزوین تدریس می‌کند. پیش از این در استقامت چندبار با او مصاحبه کرده‌ایم. آخرین بار سال گذشته بعد از رونمایی از کتاب ارزشمند مجموعه عکس ناموران کرمان، با او مصاحبه داشتم. موسسه فرهنگی مفرغ نیز در آبان‌ماه ۹۶ یکی از شب‌های تقدیر از اهل فرهنگ و هنر خود را به ایشان اختصاص داد که گزارش آن را همان موقع منتشر کردیم.

عکاس‌باشی اما این‌بار در این گفت‌وگو به وجه تازه‌ای از کارهایش اشاره می‌کند که برغم اهمیت آن، تا کنون کمتر در باره‌ی آن صحبتی شده است. او اولین تجربه‌های عکاسی‌اش با رویدادهای انقلاب در کرمان آغاز کرده و هم‌اکنون گنجینه‌ای منحصر به فرد از تصاویر آن روزهای تاریخی را در اختیار دارد که البته قدر و منزلت آن، هنوز دانسته نشده است، همین هم اسباب دل‌خوری و گلایه‌ی این هنرمند هم شده است. این‌گفت‌وگو را به مناسبت ایام دهه‌ی فجر که سالگرد این تجربه‌ها و رویداد تاریخی است با او انجام دادم. صحبت‌های مظفر طاهری خواندنی است.

 

آقای طاهری لطفا بفرمائید از چه زمانی عکاسی را به صورت جدی و حرفهای دنبال میکنید و سرچشمهی این علاقهمندی کجاست؟

من عکاسی را از سال ۵۴ شروع کردم ولی به صورت آماتور از سال ۵۶ دوران دانشجویی و با کمک هزینه‌ی آن که ماهی ۳۰۰ تومان بود، با خریدن یک عدد دوربین روسی فد۳ و یک عدد آگراندیسور روسی و وسایل آن و راه انداختن تاریکخانه در حمام منزلمان شروع کردم.

سرچشمه علاقه مندی را خودم هم نمیدانم، ولی در آن زمان عشق عکس بودم، و با توجه به این‌که در کرمان جایی را نمی‌شناختم که به صورت حرفه‌ای آموزش بدهند از طریق کتاب‌های عکاسی که از کتابخانه‌ی دکتر میمندی‌نژاد به امانت می‌گرفتم به شکل خودآموخته عکاسی را فرا گرفتم، و می‌توانم بگویم فعالیت عکاسی من به صورت جدی از دوران انقلاب شروع می‌شود و به صورت حرفه‌ای، به معنای درآمدزا بودن از خرداد سال ۵۸ بود که با تخلص عکاس‌باشی و وابسته به روزنامه اطلاعات کار حرفه‌ای‌ام را شروع کردم.

در رابطه با سرچشمه‌ی علاقه‌مندی‌ام به عکاسی اگرچه گفتم خودم هم نمی‌دانم، اما منظورم این است که چون موارد متعددی باعث علاقه‌مندی من شده، نمی‌دانم کدامیک را بگویم؛ البته همه‌ی این‌ها را به طور مفصل در خاطراتم ذکر کرده‌ام.

حالا که اولین تجربهی جدی عکاسی اجتماعی خود را مربوط به روزهای شکلگیری جریان انقلاب در کرمان میدانید لطفا در مورد دشواریهای این تجربه و تلاشی که در این عرصه انجام دادید بیشتر توضیح دهید؟ 

ببینید؛ من در آن زمان فقط ۲۰ سال داشتم و درابتدای ورود به عکاسی و بلوغ سیاسی بودم، اولین عکسی را که از انقلاب گرفتم، شروع تظاهرات در کرمان بود که آن را در نهایت ترس و دلهره گرفتم. پس از آن، منتظر بودم که هر لحظه در خانه‌مان را بزنند و مرا جلب کنند. جالب این‌که تنها ۲ فریم عکس گرفته بودم، ولی وقتی‌که خبری نشد دلیر شدم و بقیه‌ی تظاهرات‌ها را هم رفتم.

واقعیت را اگر بخواهم بگویم با توجه به علاقه‌ای که به عکاسی داشتم بیشتر فکر و ذکرم عکس‌هایم بودند و دلهره از گرفتار شدن. در رابطه با عکس‌هایم، با توجه به این‌که تنها در یکی دوتا تظاهرات، عکاس روزنامه‌ کیهان هم حضور داشت، در بقیه‌ی موارد می‌توانم بگویم تنها بودم، مگر چند تظاهرات که من نبودم و یا بعضی دوستان به طور متفرقه عکاسی می‌کردند. در مورد کاری که انجام می‌دادم احساس خاصی داشتم و در اصل جدا از این‌که اذیت نبودم لذت هم می‌بردم ولی چنانچه گفتم تنها دلهره‌ام گرفتار شدن بود که آن‌هم می‌توانم به جرئت بگویم که مامورین شهربانی آن زمان حق بزرگی حداقل به گردن من دارند، چرا که اگر مرا می‌گرفتند، هم می‌توانستند بسیاری از چهره‌ها را شناسایی کنند و هم این‌که جلوی ادامه‌ی عکاسی مرا بگیرند که در این‌صورت کرمان این چنین مجموعه‌ی عکسی را از انقلاب نداشت.

به همین خاطر من وقتی نمایشگاه خودم ازعکس‌های انقلاب را که در موزه هنرهای معاصر صنعتی کرمان با عنوان «من فقط بیست سال داشتم»، برگزار کردم به مأموران شهربانی آن زمان و علی‌الخصوص ماموری که مسئولیت حفاظت از مجسمه‌ی رضاشاه را که در میدان ژاندارمری قرار داشت، تقدیم کردم. علت این مورد خاص هم این بود که روزی که تظاهرات مردم از کنار میدان ژاندارمری می‌گذشت، برای این‌که تظاهرکنندگان و مجسمه را باهم در کادرم داشته باشم به سمت مجسمه رفتم و مامور حفاظت به خیال این‌که با کوکتل مولوتف قصد تخریب دارم به سمت من آمد و به‌جای برخورد فیزیکی با من برخورد کلامی کرد؛ که اگر برخورد فیزیکی می‌کرد، مطمئنا تظاهرکنندگان هم به پشتیبانی از من عکس‌العمل نشان می‌دادند و فاجعه‌ای رخ می‌داد.

به این ترتیب عکسهای شما بخش مهمی از اسناد تصویری انقلاب در این خطه به شمار میآیند. بگویید با این اسناد چه کار کردید؛ منظورم انتشار آنها در قالب کتاب یا پوستر یا نمایشگاه و غیره است؟

سوال بسیار خوبی است، بعد از این‌که انقلاب پیروز شد به غیر از یکی دو مورد عکس‌هایم را هیچ‌جا ارائه ندادم، و جالب این‌که کسی هم پیگیر عکس‌هایم نشد و از آن‌جایی که من نمی‌خواستم از عکس‌هایم در جهت منافع شخصی‌ام استفاده کنم، آن‌ها را که آلبوم کرده بودم در گوشه گنجه‌ام گذاشتم و چنانچه گفتم کارم را به صورت حرفه‌ای و با تخلص عکاس‌باشی و وابسته به روزنامه اطلاعات شروع کردم که البته این کارم بیشتر به خاطر این بود که بتوانم از درآمدی که بدست می‌آورم خرج عکس‌هایم بکنم. البته این به آن معنی نبود که مرحوم پدرم که از بازاریان کرمان بود کمکم نمی‌کرد؛ خیر! ولی من دوست داشتم دستم توی جیب خودم باشد. البته بعد از یک‌سال به صورت مستقل فعالیتم را ادامه دادم. به هرحال بیست سال کسی از این عکس‌ها خبری نداشت و من در تمام این مدت، در رابطه با عکاسی خیلی پیشرفت کرده بودم و در نمایشگاه‌های بسیاری شرکت کرده بودم و جوایزی هم برده بودم و حتی انجمن عکاسان استان کرمان را در سال ۷۴ با دوستان عزیزم، فرهنگ خاتمی و سیدمحمدعلی مهدویان و علی بابا عامری ثانی و فخری عربپور پایه‌ریزی کردیم. من در این انجمن به عنوان رییس حضور داشتم، که بنا به عللی فعالیت‌اش متوقف شد. ولی البته منحل نشد که در این رابطه هم گله‌هایی دارم که به موقع خواهم گفت؛ بگذریم، تا سال ۷۷، هیچ کس خبری از عکس‌هایم نداشت و هروقت هم که حرفی از انقلاب در کرمان بود، از عکس‌های مسجد جامع و چند عکسی که عکاس محترم روزنامه کیهان که آن زمان آقایان یدالله سلطانی و محمدرضا خواجه جوپاری بودند را استفاده می‌کردند.

به هرحال در سال ۷۷، بابک افشار از عزیزان سازمان اسناد ملی، از آن‌ها با خبر شد و خواستار اهدای آن‌ها به سازمان اسناد ملی شد. از آنجایی که من به تمام چیزهایی که می‌خواستم رسیده بودم و یک عکاس شناخته شده بودم که می‌توانم به جرئت بگویم در سطح کشور هم این شناخت وجود داشت، تعداد ۱۲۰ قطعه از آن‌ها را به سازمان اسناد ملی اهداء کردم. پس از آن بود که در سال ۷۹ کتابی از عکس‌های من با عنوان «کرمان و انقلاب اسلامی به روایت تصویر» چاپ شد. البته با وجودی که قرار بود فقط عکس‌های من باشد، ولی این اتفاق نیفتاد و تعداد ۸۰ قطعه از عکس‌هایم در آن کتاب چاپ شد.

از یک جهت خوشحالم که چاپ این کتاب دوسال به طول انجامید، دلیل آن هم این است که در سال ۷۸، به مهمترین خواسته‌ام که تدریس در دانشگاه بود رسیدم. به لطف دکتر عبدالحمید هدایت این اتفاق افتاد و مرا بدون این‌که آن‌ها اطلاعی از عکس‌های انقلاب من داشته باشند به تدریس در دانشکده هنر دانشگاه شهید باهنر کرمان، که بعداً دانشکده هنر و معماری صبا نامیده شد، دعوت کردند

بگذارید بحث را طولانی نکنم، بعد از آن در هر زمان که دهه‌ی فجر اتفاق می‌افتاد، این عکس‌های من بود که در و دیوار شهر را پر می‌کرد و در تلویزیون به عنوان پس زمینه‌ی مصاحبه‌ها از آن‌ها استفاده می‌شد، البته من انتظار دعوت برای مصاحبه را نداشتم، (چرا که اگر این‌طور بود در طی ۲۰ سال اول انقلاب، این عکس‌ها را ارائه کرده و کلی امتیاز گرفته بودم. حتی در سال ۶۸ که اولین نمایشگاه انفرادی‌ام را در موزه هنرهای معاصر صنعتی کرمان با یک‌صد قطعه عکس در شش زمینه برگزار کردم، یک عکس از انقلاب نگذاشتم)، ولی حداقل انتظار من این بود که نامی از عکاس عکس‌ها و یادی از او می‌شد.

حتی در سی‌امین سال انقلاب در نمایشگاه بزرگی که به عنوان سیمرغ در مصلی کرمان برگزار شد حدود سی قطعه عکس که تماماً عکس‌های من بودند را در اندازه‌های خیلی بزرگ چاپ کردند و در فضای وسیعی از نمایشگاه در معرض دید عموم گذاشته بودند، ولی دریغ از گذاشتن نام عکاس دریغ کرده بودند! حال ‌آن‌که اگر من این عکس‌ها را نگرفته بودم کرمان مگر غیر از تعداد اندکی عکس، چیزی برای ارائه داشت؟، به هرحال، بعد از چندین سال که یادم نیست چه سالی بود، طی مراسمی که در تالار عماد کانون هنر برگزار شد، لوح یادبودی به من اهداء کردند و تکرار می‌کنم تنها لوح یادبودی که دادند همین بود. البته از این جهت خوشحالم که من بابت عکس‌هایم هیچ نفع مادی نداشته‌ام.

باری، به غیر از کتاب عکسی که ذکرش رفت، عکس‌هایم در کتاب دیگری به نام «کرمان و انقلاب اسلامی» هم به چاپ رسیدند که خوشبختانه در مقدمه تشکری از من شده است و چنان‌که گفتم در سال ۹۲ هم در یک نمایشگاه انفرادی در موزه هنرهای معاصر صنعتی کرمان، با عنوان، «سیر جنبش در کرمان، من فقط بیست سال داشتم» تعداد ۵۷ قطعه از آن‌ها را به نمایش درآوردم.

و نکته‌ی جالبی که باید بگویم، این است که در سال فکر کنم ۷۹، یکی از عکس‌هایم برای نمایشگاه فجر نور در موزه هنرهای معاصر تهران انتخاب شد. در این نمایشگاه عکاسانی از تمام ایران شرکت کرده بودند و باعث خوشحالی‌ام شد که با یک دوربین فد۳ و در زمانی که فقط ۲۰ سال داشتم توانسته بودم عکس‌هاسس که بگیرم که به این نمایشگاه راه یابد.

ببخشید اگر درد دلم طولانی شد، این‌ها مدت زمان زیادی در دلم مانده بود!

با همهی اینها برنامهی خاص دیگری برای این عکسها هم مد نظر دارید یا فکر میکنید به قدر کافی این عکسها دیده شده و در دسترس هستند؟

برنامه خاصی برای آن‌ها ندارم، جز این‌که در مجموعه‌ی کتاب‌هایی که قرار است چاپ شوند، در قالب یکی از آن مجموعه‌ها منتشر شوند. ولی چنان‌که گفتم من تعداد ۱۲۰ قطعه از آن‌ها را به سازمان اسناد ملی اهداء کرده‌ام که می‌توانند از آن‌ها استفاده کنند، ولی از آن‌ها تعهد گرفته‌ام که حق ندارند بدون ذکر نام عکاس، این‌ها را چاپ کنند که این دیگر البته لطف یا کم لطفی دوستان است که ذکری از نام عکاس بکنند یا خیر؟!

چیز دیگری که می‌خواستم بگویم و شاید خیلی جالب باشد، این است که چهل و یک‌سال از عمر انقلاب می‌گذرد و این مصاحبه اولین مصاحبه‌ای است که در رابطه با عکس‌های انقلاب با من می‌شود، حتی تا آن‌جا که در خاطرم هست، در زمانی که من نمایشگاهی از عکس‌های انقلاب را در موزه هنرهای معاصر صنعتی کرمان برگزار کردم، تنها یک مصاحبه‌ی چند دقیقه‌ای توسط تلویزیون شبکه کرمان با من انجام شد که نمی‌دانم چقدر از آن پخش شد.

البته بازهم می‌گویم این دلتنگی‌های من بود که خواستم بگویم و خوشحالم که در حال حاضر که این مصاحبه به لطف هفته‌نامه‌ی استقامت چاپ می‌شود. راست‌اش من چندین سال است که مقیم پایتخت هستم و درنتیجه توقع مصاحبه و مطرح شدن هم ندارم؛ تنها دردلی کردم که هرسال در ایام دهه‌ی فجر به سراغم می‌آید.

آقای طاهری به جز تجربهی عکاس انقلاب بودن که در دورهی جوانی و ابتدای کارتان انجام دادید چه تجربه‌‌های دیگری را دنبال کردهاید؟ مثلا میدانم یک کتاب عکس از فعالان حوزهی فرهنگ و هنر استان منتشر کردهاید. در این مورد تجربههایتان توضیح دهید؟

خیلی دوست دارم که راجع به سایر فعالیت‌هایم بگویم ولی در این مجال نمی‌گنجد. با این‌حال، به طور خلاصه می‌گویم که همان‌طور که ذکر کردید آخرین کارم چاپ کتاب ناموران کرمان بود که به لطف دکتر محمدجواد فدایی، استاندار عزیز و استاد سیدمحمدعلی گلابزاده رئیس مرکز کرمان‌شناسی به شکلی نفیس چاپ شد. در این کتاب تعداد یکصد و سی و هشت قطعه عکس از ۶۹ نفر از ناموران کرمان وجود دارد که بین سال‌های ۷۲ تا ۸۵ گرفته شده‌اند و سیزده سال منتظر شدم تا زمان انتشارش فرا برسد، و به نوعی زیرخاکی باشد.

به غیر از این کتاب، من چندین مجموعه دارم که ازسال ۶۵ و ۶۶ شروع کرده‌ام که به نوعی خود آن‌ها تاریخی هستند که ابنیه و سنن و فرهنگ و مراسم سنتی کرمان را در بر می‌گیرند. البته خوشبختانه قبل از مهاجرتم به پایتخت که سال ۹۰ بود، شروع به مستندسازی به صورت فیلمبرداری از مراسمی که در کرمان برگزار می‌شد، کرده‌ام که آن‌ها را به لطف خدا بایستی انجام بدهم.

امیدوارم که خداوند روی عنایتی بکند و فرصت و انرژی آماده کردن آن‌ها را به من بدهد، چراکه مطمئن هستم با توجه به حجم کاری که می‌برند، کسی غیر از خودم نمی‌تواند این مهم را انجام دهد.

با اینکه شنیدهام مدتی است به خاطر بیماری و دورهی درمان آن، کمتر به عکاسی میپردازید اگر امکان دارد بفرمایید هماکنون در زمینهی عکاسی چه پروژه یا برنامهی خاصی را دنبال میکنید؟

متأسفانه الآن حدود یک‌سال است که درگیر بیماری هستم؛ ولی به لطف خداوند متعال الان رو بهبودی هستم و حالم خوب است.

این را هم باید بگویم که مهاجرت من به پایتخت برای ادامه‌ی پروژه‌های عکاسی نبود، بلکه برای بستن پروژه‌های عکاسی بود که سال‌ها درگیر آن‌ها بودم و همان‌طور که گفتم این فقط کار خودم بود. به همین خاطر در تهران به جز کارهایی که در رابطه با حرفه‌ام  بود، کار خاصی انجام ندادم، و بیشتر وقتم را روی پروژه‌های مربوط به کرمان گذاشته‌ام.

خوشبختانه چنانچه گفتم اولین کار را که منتشر کردم متاسفانه کمی بعداز آن، درگیر این بیماری شدم و‌ نتوانستم کارخاصی انجام دهم. ولی با لطف خداوند امیدوارم که بتوانم پروژه‌هایم چه فیلم و چه عکس را به اتمام برسانم.

البته نکته‌ای که شاید برایتان جالب باشد، این است که با وجود بیماری‌ام و برای پیدا کردن روحیه و انرژی، اخیرا در دانشگاه بین‌المللی قزوین شروع به تدریس کرده‌ام.  و آخرین نکته که شاید کمی هم خود بزرگ‌بینی باشد، این‌که در اسفندماه پارسال گواهی درجه یک هنری که معادل دکترای هنر است، از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به من اعطا شد. ببخشید که اگر در آخر از خودم تعریف کردم.

آقای طاهری بخاطر دریافت گواهی درجه‌ یک هنری به شما تبریک می‌گویم، و از این‌که برای این مصاحبه وقت گذاشتید سپاسگزارم.