یادداشت مدیر مرکز کرمان‌شناسی

روایت دگردیسی در کرونای انگلیسی

 

سیدمحمدعلی گلابزاده – تاریخ بیان‌گر این واقعیت است که انگلیس‌ها، آن‌گاه که آرام و ساکت و ساکن، مهر خموشی بر لب زده و به قول کرمانی‌ها «موچشان در نمی‌آید» در اندیشه‌ی استعمار و استثمار و بهره‌کشی از دیگران هستند، وای به روزی که جهش هم پیدا کنند، آن‌وقت ببینید چه طوفانی به پا می‌نمایند، درست مثل کرونای جهش‌یافته‌شان که توان ابتلایش پنج برابر و قدرت کشندگی آن سه برابر بیشتر از کرونای چینی است و چنان پیچیده و درهم تنیده که گویا واکسن هم در مصاف با او وامانده است. کرونایی که نوع نجیب چینی‌اش با برند سرزمین تمدن و تاریخ، تاکنون بیش از دو میلیون نفر را روانه‌ی قبرستان کرده، حالا کرونای انگلیسی که از سرزمین تزویر و شیطنت آمده، چه خواهد کرد؟ خدا می‌داند. به قول لطیفی: ولدالچموش یشبه بالعموش!

اگر چه این بلای خانمانسوز در همین فرصت کوتاه، چنان چنگ و دندانی نشان داده که ملت‌ها هر سو می‌دوند و راه فراری پیدا نمی‌کنند، اما به باور من، خداوند خواست کرونای انگلیسی را به عنوان نماد سرزمینی که در گذر تاریخ هر جا رنجی بوده، ردّ پای دولت فخیمه نیز وجود داشته، نشان دهد و تصویری روشن از پلشتی‌های او را بنمایاند. بی‌جهت نبود که روانشاد دایی‌جان ناپلئون، در برابر هر حادثه‌ای می‌گفت «کار، کار انگلیساست».

مثلاً در همین کرمان خودمان، وقتی انگلیس‌ها خواستند جای پایی باز کنند و به هدف‌های شوم خود برسند، چند تا پزشک اعزام کردند و آن‌ها با ظرافتی وصف‌ناشدنی، نخست به احداث بیمارستانی به نام «مرسلین» روی آوردند، و عجبا که از چه نامی بهره گرفتند و خود را تا مرز پیامبری بالا بردند، زیرا معتقد بودند که آمده‌اند تا «رسالت» خویش را به انجام برسانند، کما این‌که تا اندازه‌ای موفق هم شدند.

خدایش بیامرزد سیدمجید هاشمی؛ فرزند شادروان سیدمحمد هاشمی، بنیانگذار روزنامه‌ی «بیداری» برایم نقل می‌کرد که در کودکی دچار درد چشم شدم، پدرم مرا به بیمارستان مرسلین برد و پزشک کشیک، مرا معاینه کرد، نسخه‌ای هم نوشت و زمانی‌که آن‌ را به دست پدرم می‌داد، به قفسه‌ی کوچکی که بالای سرش نصب شده بود و در آن وافوری قرار داشت اشاره کرد و خطاب به پدرم گفت: نسخه‌ی اصلی درد چشم این بچه اینجاست، به‌طور مرتب دود تریاکش بدهید!

اینجاست که می‌فهمیم آن‌ها درست گفتند «مرسل» بودند و یکی از رسالت‌هایشان اشاعه‌ی افیون و گسترش اعتیاد در کرمان بود.

در این ‌مورد توصیه می‌کنم جلد اول کتاب «به رنگ کویر» که حاوی بخشی از اسناد انگلیس در کرمان است و توسط مرکز کرمان‌شناسی انتشار یافته و مجلدات دیگر آن نیز در دست انتشار است را بخوانید تا ببینید کرونای انگلیسی در روزگار قاجار چه بر سر این دیار آورد. این اسناد نوشته‌ی سرپرسی سایکس و دیگر کنسول‌های انگلیسی است که گزارشات هفتگی کرمان را برای دولت متبوعه‌ی خود می‌فرستادند، لذا هیچ جای تردیدی در محتوای آن‌ها نیست.

در این اسناد، می‌بینیم که چگونه دست‌اندرکاران حکومت کرمان، هر هفته باید به حضور عالیجناب کنسول می‌رسیدند و برنامه‌های خود را تقدیم می‌کردند، اگر نظر مبارک ایشان مثبت بود، آن‌وقت با انجام آن امور موافقت می‌فرمودند، در غیر این‌صورت، حق نداشتند دست از پا خطا کنند، حتی برای گماردن افراد در پست‌های گوناگون، عالیجناب کنسول باید حرف آخر را می‌زدند، بی‌جهت نبود که ـ به قول معروف ـ، مرده‌شوی هم به گریه افتاد و ناصرالدین‌شاه یک‌بار به وزیر مختار خود گفت: از این آقایان (انگلیسی‌ها) بپرسید که آیا ما در این مملکت هیچکاره هستیم؟!!

به جز این، کرونای انگلیسی روزگار قاجار، منتظر بود که طعمه‌ی خود را بی‌دردسر شکار کند، مثلاً وقتی ناصرالدین‌شاه تصمیم گرفت به سفر فرنگ برود (۱۸۷۲م) و تحفه‌ی فرنگی برایمان بیاورد، پولی در بساط مملکت وجود نداشت. انگلیس‌ها می‌دانستند که الان وقت شکارست، لذا همین‌که حسین‌خان مشیرالدوله، درخواست وام برای سفر شاه را مطرح کرد، عالیجناب سفیر انگلیس، دست بر روی چشم گذاشت و با کمال احترام، شخصی به نام «رویتر» را معرفی کرد که ارز مورد نیاز اعلیحضرت را تأمین کند، ایشان هم دست بر سینه فرمودند: اطاعت امر می‌شود، فقط یک شرط کوچولو دارد که: شما ـ امتیاز کشیدن راه‌آهن ـ حق انحصار معادن و اجازه‌ی تأسیس بانک شاهی را به ما بدهید، ما هم ۰۰۰/۴۰ لیره انگلیسی به شما وام می‌دهیم که بروید فرنگ را بگردید و کیف کنید و چنین بود که قرارداد ۲۵ ژوئیه ۱۸۷۲/۱۹ جمادی‌الاول ۱۲۸۹ق بسته شد و باز هم به قول کرمانی‌ها، این دست‌پخت آن‌قدر شور بود که «پک و پوز آشپز هم توی هم رفت» چون بعدها «لردکرزن» ـ تئوری‌پرداز سلطه‌ی مطلق انگلیس بر ایران حیرت خود را از قرارداد یاد شده اعلام کرد و گفت: «واگذاری کامل و فوق‌العاده تمام منابع صنعتی یک کشور به دست بیگانگان، جای تعجب دارد» (به رنگ کویر ص۳۱۵) آن وقت در همین زمان، عالیجناب کنسول در یادداشت شماره‌ی ۴۲ منتهی به سوم دسامبر می‌نویسد: «قحطی نان در نانوایی‌های کرمان موجب نارضایتی در شهر شده است، گرچه قیمت رسمی گندم ۲۲ تومان است، فعلاً این قیمت به ۲۷ تومان رسیده است». (همان ص۲۸۱)

بیچاره مردم کرمان از قحطی نان جان می‌دادند و دلشان خوش بود که در بازار، همین محلِ کنونیِ مدرسهِ حیاتی، «بانک شاهی» راه‌اندازی شده و مشتی خیره‌سر انگلیسی و همپالکی‌های ایرانی‌شان، کلاهشان را کج گذاشته و از فرط شکمبارگی، گام‌ها را آرام برمی‌دارند.

من راه می‌روم که به دست آورم غذا / آقا برای هضم غذا راه می‌رود!

آری کرونای انگلیس و خوی ددمنشانه‌اش، چندان تازگی ندارد. باز هم خدا پدر این ویروس‌شان را بیامرزد که شاخک‌های تقویت شده و جهش‌یافته‌اش خیلی زود در سلول‌های حیاتی فرو می‌رود و در مدت کوتاهی، کار را یکسره می‌کند، والاّ اگر از نوع کرونای یاد شده بود و باید دل بر سر دست می‌گرفتیم و به انتظار یک تکه نان می‌ایستادیم و بعد از ساعت‌ها معطّلی جوابمان می‌کردند و از ناچاری سنگ به شکم می‌بستیم، آن‌وقت تکلیفمان چه بود؟!

شیطنت دیگری که انگلیس‌ها در کرمان داشتند، تلاش برای تخریب چهره‌های موجّه و مورد احترام جامعه بود؛ زیرا با انواع لطایف‌الحیل، برای چند دقیقه‌ای هم که شده به دیدار این بزرگان می‌رفتند، تا بگویند این خداجویان و آزادمردان نیز، انگلیسی هستند، یکی از آن‌ها حاج میرزامحمدرضا احمدی آیت‌الله کرمانی، از نام‌آوران عرصه‌ی ستم‌ستیزی بود. عالیجناب کنسول در یادداشت شماره‌ی هفت به تاریخ ۱۶ فوریه ۱۹۲۰ / ۲۷ جمادی‌الاول ۱۳۳۸ به آن اشاره کرده و این دیدار را برجسته ساخته تا مارک انگلیسی بودن بر پیشانی این مجتهد ارزنده بزند.

کار انگلیس‌ها به جایی رسیده بود که نه دستگاه حکومتی کشور و نه حاکم کرمان جرات نداشت بدون اجازه‌ی عالیجناب کنسول تغییری ایجاد کند، زیرا حضرت ایشان برنمی‌تابید و چنان شاخ و شانه‌ای برای مسئولین کشور می‌کشید که لرزه بر اندامشان می‌افتاد. در یادداشت شماره‌ی ۱۰ به تاریخ ۸ مارس ۱۹۲۰/ ۶، جمادی‌الثانی ۱۳۳۸ کنسول کرمان می‌نویسد: «سردار اسعد (حاکم کرمان) به سفارت دولت فخیمه بریتانیا اطلاع داده است که او قصد ندارد هیچ یک از مقامات محلی را با افراد سرشناسی که در سفر به کرمان همراه او هستند جایگزین کند و بدون مشورت با عالیجناب کنسول هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد. گفته می‌شود سیف‌السلطنه که شایع شده بود به جای سردار نصرت برای تصدی پست فرماندهی ارتش ایالتی انتخاب شده است، صرفاً برای دیدار به کرمان می‌آید».

کرونایِ انگلیسی روزگارِ قاجار برای این‌که نبض همه‌ی امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را در دست داشته باشد، نیازمند خط تلگراف در ایران بود، لذا یک افسر انگلیسی ـ اتریشی به نام «شیندلر» را به ایران فرستاد و او در فرصت کوتاهی خط تلگراف تهران به کرمان و بوشهر و شهرهای مسیر را کشید؛ جالب است که رئیس تلگرافخانه را حتماً عالیجناب کنسول باید انتخاب می‌کردند و حاکم در این‌ مورد هیچ محلی از اعراب نداشت. به جز این، هیچ سرایی امن‌تر از خانه‌ی تلگرافچی جهت اقامت در سفرهای عالیجناب نبود. بدیهی است دست‌نشاندگان کنسول در تلگرافخانه، قبل از این‌که اخبار را در اختیار دولتمردان قرار دهند، در اختیار اربابشان می‌گذاشتند، کما این‌که کنسول در یادداشت شماره‌ی ۵ ـ دوازدهم مارس ۱۹۱۷/ ۱۹، جمادل الاول ۱۳۳۵ می‌نویسد: «تلگرافچی انار در پنجم مارس گزارش داد که چهل راهزن چاهکی در حوض، سه فرسخی انار از طرف کرمان به یک کاروان و پست حمله کرده‌اند».

این‌جاست که به‌قول کرمانی‌ها، «چلوصافی به آفتابه میگه دو کُتو»، راهزنان کرونا گونه‌ای که تمام مملکت را ره زده بودند، حالا می‌آمدند تا با راهزنان حوزه‌ی انار مصاف دهند و آن‌ها را سرجایشان بنشانند.

باری، حکایت ویروس جهش‌یافته‌ی انگلیس، چیز تازه‌ای نیست، بلای کرونای انگلیسی چندی بر سر ما و برخی کشورهای دنیا سایه افکنده بود. اللهم اشغل الظالمین بالظالمین.