چطور میتوان هنرمند ماند

مهران رضاپور –  داوود را از وقتی که نوجوان بود می شناختم. دانش آموزی پر انرژی و خونگرم و مثل اغلب نوجوانان کرمانی کمی خجالتی. در جشنواره هنرهای تجسمی به عنوان طراح شرکت کرده بود و تا جایی که یادم است مقام هم آورد. دستی قوی در طراحی داشت و راحت و درست و پرقدرت خط می‌کشید. احساس نابی که در طراحی‌هایش موج می‌زد نوید ظهور نقاش خوبی را در آینده می‌داد. گاه گداری اورا در جشنواره‌ها ویا در اردوهای طراحی که انجمن هنرهای تجسمی می‌گذاشت می‌دیدم. همچنان پر انرژی و پر شور طراحی می‌کرد و پیشرفت چشمگیری هم داشت. هر بار دیدن طراحی‌هایش این گمان را در من به‌وجود می‌آورد که در قضاوتم نسبت به او خطا نکرده‌ام و داوود قطعا یکی از بهترین نقاشان کرمان خواهد شد. دیپلمش را که گرفت به سربازی رفت وبعد از آن مدت‌ها از او خبری نداشتم.

چندروز پیش دیدمش. آمده بود سفارش کاری را از مدیری بگیرد. یکی دو تار مویش سفید شده بود و چهره‌اش از سنش پیرتر نشان می‌داد. اما همچنان خونگرم و مهربان بود و لبش پر خنده. مرا که دید جلو آمد و احوالپرسی گرمی با هم کردیم. از او پرسیدم چه می‌کند؟، گفت کار آزاد دارد و سفارش می‌گیرد و دیوار مدارس را نقاشی می‌کند و تابلو سازی انجام می‌دهد و از این دست خدمات شبه هنری.

پرسیدم نقاشی می‌کند یا نه؟ و پیشاپیش می‌دانستم چه جوابی می‌دهد. زندگی مجالی باقی نمی‌گذارد که کسی بخواهد به دلمشغولی‌هایش بپردازد.باید فکر نان کرد که خربزه آب است.نقاشی فرصت می‌خواهد و فراغت و کمی رفاه. در حدی که نگرانی و غم نان و کرایه خانه و خرج زندگی نداشته باشی که بتوانی اندیشه و احساست را به تصویر بکشی.البته داوود هیچ یک از اینها را نگفت.فقط لبخند تلخی زد که کاملا گویای همه چیز بود.دانستم که اوهم مثل خیلی‌های دیگر در مقابل زندگی کم آورده و از علاقه‌های خودش دست برداشته و حتی رویاهای خودش را فراموش کرده تا بتواند زندگی کند. حیف از آن استعداد و شور و سرزندگی که هدر رفت.داوود چه نقاش خوبی می‌توانست باشد و نشد.چرا؟

گاهی سر کلاس شاگردانم از من می‌پرسند چطور می‌شود یک هنرمند شد.و من ادامه می‌دهم چطور می‌شود یک هنرمند ماند. یک پاسخ ساده‌ی سرراست به آنها می‌دهم.برای هنرمند شدن و هنرمند ماندن سوای استعداد و ذات هنری (که چندان اعتقادی به آن ندارم) باید پوست کلفت بود و سماجت داشت.بر خلاف اعتقاد عوام که هنرمند را آدمی نازک نارنجی می‌پندارند که تحمل سختی ندارد من می‌گویم بخصوص در جامعه‌ی هنرمند ستیز ما یکنفر باید خیلی پوست کلفت باشد تا بتواند هنرمند بشود و هنرمند بماند.کسی که می‌خواهد وارد دنیای هنر بشود باید صابون نداری و فقر و زحمت را به تنش بمالد.در خانه حسین ماهر که از نقاشان خوب و مطرح کشور است بودم.می‌گفت بارها اتفاق افتاده که به معنای واقعی در خانه نان شب نداشته‌اند که بخورند.با اینحال از نقاشی دست برنداشته و سماجت ورزیده تا الان که تابلوهایش را چون ورق زر می‌برند و حق هم همین است.

هرکسی رویایی دارد هرکسی برای رسیدن به رویایش باید تاوانی بپردازد.تاوان هنر سخت و سنگین است و پرداختنش از عهده‌ی هرکسی برنمی‌آید.به جنگیدن همزمان در چند جبهه می‌ماند. تنها کسی در این عرصه پیروز می‌شود که هیچوقت از رویایش دست نکشد و حاضر باشد برای رسیدن به رویایش زحمت بکشد و مهمتر از آن به رویایش باور داشته‌باشد و از نیمه‌ی راه پا پس نکشد.کاری که داوود نکرد و حیف.