تنها با مرگ هنرمند برآشفته میشویم!
رضا شمسی – هر شهری خوبیهایی دارد و بدیهایی و همچنین هر دورهای نیز خوبیهایی دارد و بدیهایی. ما هم به عنوان کسانی که در شهر کرمان و در سالهای کنونی در این شهر زندگی میکنیم با خوبیها و بدیهای پیرامون خود درگیر هستیم. از خوبیهای این شهر و زمانه، دیگرانی که حالشان خوب است و از خوبیهای آن بهره میبرند، می گویند و خواهند گفت.
اما من در حال حاضر میخواهم از یکی از بدیهایش بگویم، چرا که دغدغهام فرهنگ و هنر است و از وضعیت آن متاثر میشوم و متاسفانه همشهریان من در این سالها نسبت به وضعیت هنری و فرهنگی پیرامون خود خیلی بیتفاوتند.
انگار برای زیست فرهنگی خود هیچ ارزشی و اعتباری قایل نیستند؛ تو گویی فکر میکنند، اگر اتفاق هنری خوبی افتاد، قضا و قدر بوده و اگر دیگر ادامه نیافت، مصلحت نبوده است. و این بیتفاوتی سخت آزار دهنده است.
در حالیکه تا آنجا که میدانم تاریخ شهرم، همهاش از برخورد خوب نیاکانم با هنرمندان و رجال فرهنگی خود روایت میکند و میگوید: تا بوده تکریم بوده و بزرگداشت هنرمندان و فرهیختگان بوده است. مردم کرمان میرزاآقاخان بردسیری را میشناختهاند و حرمت میگذاشتهاند. مقام شاعری فواد کرمانی را پاس مینهادند. فرهیختگی باستانی پاریزی را ارج میگذاشتند. هنوز یادم هست که پدرم و دوستان پدرم از سختگیریهای میرزا برزو آمیغی در حوزهی تعلیم و تربیت برایم داستانها گفتهاند. حتی همین دههی هشتاد هم وقتی ساختمان کانون هنر دستخوش یک بحران شد، جامعهی هنری کرمان در همان محل، واکنشهای فعالانهای از خود نشان داد.
پس اکنون چه شده است که بود و نبود اتفاقات هنری برای همشهریان خوب و نجیب من محلی از اعراب ندارد. نمونهاش را خدمتتان عرض میکنم: یکی همین جریان “همواره تئاتر” که فارغ از خوب و بد این حرکت از لحاظ فنی، اما هرچه بود در جهت خواستههای جمعی همهی اهالی فرهنگ و اندیشمندان این حوزه بود اما اکنون که نیست و تعطیل، یا نیمه تعطیل است، هیچکس نمیپرسد: چرا؟
آخر مگر نه اینکه همواره تئاتر جریانی راه انداخته بود که پویایی داشت و از مردم شهر رفع خمودگی میکرد، که از جانب بد اندیشان متهم به آنیم.
همواره تئاتر طیف زیادی از هنرمندان را به فعالیت مستمر واداشته بود و امید به آینده را در آنها زنده کرده بود. محصولی را تولید میکرد که مردم هم دوست داشتند و مخاطب را هم جلب میکرد و قس علیهذا.
از مسوولان و مدیریت فرهنگی شهر گلایه نمیکنم که چرا سراغ نمیگیرند؛ از همان ۱۴۰۰ مخاطبی که در آخرین اجرا تئاتر احمقهای مهدی حشمتی را دیدند و وقتی چندین ماه در موج نو بسته بود هیچ اعتراضی نکردند، گلایه دارم که چرا هیچ نپرسیدند: چرا؟
چرا ما تنها و فقط وقتی خدای ناکرده برای یکی از هنرمندان اتفاق ناگواری رخ میدهد همه دور هم جمع میشویم و بر مصیبتهایی که موجب از بین رفتن آن عزیز شده است اشک میریزیم؟ آیا حالت احتضاری را که میتواند منجر به مرگ هنر و هنرمند بشود درک نمیکنیم؟ شاید بعضی وقتها از بین رفتن فرصتها و جریانات موثر هنری زمینهساز همان مرگ هنرمند
است.