صدای زنگ هنر مدارس هنوز صدای بلندی نیست

 

رضا شمسی – من یکبار دیگر هم نوشتم که استعدادهای ادبی و هنری نسل من(گیریم با سه چهارسال اختلاف سنی) هیچ مطالبه‌ای از آموزش و پرورش نداشت. در آن زمان نه تنها موفقیت در حوزه‌ی  فرهنگ و ادب و هنر، از بستر آموزش و پرورش رسمی بر نمی‌خاست بلکه اصولا شاعری و هنرمندی با ماهیت “دانش آموز موفق بودن” متضاد بود؛ به عنوان مثال، همه‌ی هم دوره‌ای‌های من در دبیرستان، (باز هم با در نظر داشتن همان چند سال اختلاف سنی با همدیگر) نام‌های رضا زنگی‌آبادی، عبدالرضا قراری، پیروز ارجمند، قاسم امیری، وحید طلوعی، علی ربیعی وزیری،  آرش شفیعی بافتی، داریوش شفیعی بافتی، مجتبی یزدانپناه، رضا شمسی، علیرضا فدایی کرمانی، مجید فدایی، محمد حسین ملکی، سورج یاسایی، عماد و فواد توحیدی و … را بارها و بارها از زبان یکدیگر شنیده بودیم؛ لااقل برای یکبار هم که شده پیش آمده بود که همدیگر را در یک شب شعر، یا در انجمن سینمای جوان یا در خانه فرهنگ و یا جلوی یکی از ۳ سینمای آسیا و مهتاب و شهر تماشا دیده باشیم.

این نام‌ها، هرکدام به یکی از رشته‌ی هنری یا ادبی علاقه‌مند بودند و این علاقه برای‌شان جدی بود و نکته آنکه کمتر کسی از معلم‌ها یا اولیای مدارس‌مان هم بود که هنر مورد علاقه‌ی ما را جدی بگیرد و ما را به تحصیل یک رشته‌ی ادبی یا هنری تشویق کند.

ما هم علاقه‌ی خود را در دبیرستان یعنی محیط رسمی آموزش و پرورش، دنبال نمی‌کردیم.

هرکدام از ما ادبیات یا هنر مورد علاقه‌ی خودمان را جستجو می‌کردیم، اما خانه‌ی دوم‌مان که همان مدرسه بود در مسیر این جستجو نه تنها دست‌مان را نمی‌گرفت که اصلا تشویق‌مان هم نمی‌کرد.

به هر شکل بود ما راه خود را، گیرم با سماجت تا به اینجا آمده‌ایم و هنوز هم که هنوز است موفقیت‌های‌مان از درخواست‌هایمان کمتر است؛ تو گویی نقش ما همواره مطالبه گری بوده و هست.  اگرچه اکنون یک نکته‌ی تراژیک و نه چندان خوشایند را هم دریافته‌ایم  و دانسته‌ایم که بعضی مطالبات زمان خاص خودش را دارد و چنانچه آن زمان مناسب بگذرد، دیگر عملا پاسخ گرفتن و نگرفتن از طرح آن مطالبه توفیری ندارد، چرا که اگر زمانش بگذرد، تحقق درخواست، نتیجه‌ی مطلوبی هم ندارد.

اگر هرکدام از این آدم‌هایی که من نام بردم، به جای آنکه مسیر آزمون و خطا را برود در راهی  هموارتر و سنجیده‌تر قدم زده بود، بدون تردید ده‌ها برابر مجموعه شعر، رمان، فیلم کوتاه و بلند، تئاتر، اثر موسیقایی و … داشتیم و در مجموع می‌توانستیم ادعا کنیم هنر و فرهنگ شهرمان ده قدم جلوتر از امروز بود.  مختصر آنکه، زمانی که ما دانش آموز بودیم، صدای زنگ هنر مدارس چندان به گوش نمی‌رسید، یعنی خداوکیلی اصلا به گوش نمی‌رسید.

باری؛ اکنون از زمان دانش آموزی نسلی که من می‌گویم بیش از دو دهه گذشته است و هدفم ذکر ناکامی‌های آن نسل هم نیست که نسل ما و پیش از ما اگر بارها و بارها از اسب افتاده، به‌حمدالله و با همت خویش از اصل نیفتاده است.

با ذکر این مقدمه می‌خواستم این سوال را مطرح کنم و از هرکسی که به هر شکلی با امر آموزش نسل جدید سر و کار دارد بپرسم: آموزش و پرورش به عنوان بزرگترین سازمان و نهاد آموزشی برای کشف استعدادهای ادبی و هنری و پرورش دانش آموزان خود که سرمایه‌های واقعی این مملکت هستند چه کرده است؟ براستی صدای زنگ هنر مدارس اکنون چه فرکانسی دارد؟ من که گمان نمی‌کنم هنوز صدای بلندی باشد.