با ادای احترام به دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

زبان فارسی از هیچ کس نمیترسد

 

رضا شمسی – سال‌های دانشجویی در تهران یکی از کارهایی که به جد و جهد انجام می‌دادم، تلاش برای دیدن چهره‌ها و بزرگان ادبیات معاصر بود. یکی از آن چهره‌های بزرگ هم دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی (م. سرشک) بود که خیلی اشتیاق دیدنش را داشتم. مخصوصا که دو کتاب: «موسیقی شعر» و  «صور خیال در شعر فارسی» او را هم خوانده بودم. این دو کتاب را تنها من نخوانده بودم. همه‌ی بچه‌های انجمن شعر نیما هم خوانده بودند و بعضی‌ها به هم کادو هم داده بودند. هنوز صور خیال را با دست خط علی ربیعی وزیری بر صفحه‌ی اولش دارم که این کتاب را به من هدیه داده است. تهران هم که رفتم، دیدم نه تنها ما بچه‌های انجمن شعر نیمای کرمان بلکه همه‌ی بچه‌های «شعرِنو‌باز» ایران، لااقل این دو کتاب استاد را خوانده‌اند. بعدها البته بعضی‌هامان با نگاه این استاد فرزانه، زاویه دید خودمان را پیدا کردیم، اما همواره از او و دریای دانش‌اش آموختیم و هیچگاه از احترام به او نکاستیم.

بگذریم؛ می‌گفتم که به اشتیاق دیدن شفیعی کدکنی ردش را می‌زدم که یکی از روزهایی که سرزده به دانشگاه تهران رفته بودم در تابلوی دانشجویی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران خواندم که فلان روز جلسه‌ی دفاعیه‌ی فلان دانشجو با حضور دکتر فلان به عنوان استاد راهنما و دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی به عنوان… دیگر ادامه عنوان برایم مهم نبود. اما به گمانم استاد راهنما و مشاور نبود. استاد مهمان بود. دیگر به مراد دل رسیده بودم.

باری؛ سر ساعت مقرر،  در جلسه دفاعیه حاضر بودم. موضوع پایان نامه را دقیقا به خاطر ندارم اما کلیتش بررسی ارزش ادبی متون کتاب‌های ادبیات در مقطع دبیرستان در دهه شصت بود. بحث‌های فنی آن جلسه را هم دقیقا به خاطر ندارم. اما دقایقی که دکتر شفیعی کدکنی در آن جلسه‌ی دفاعیه حرف زد، مثل یک سکانس سینمایی تاثیر گذار در خاطرم حک شده است. سکنات و رفتارش با بقیه‌ی استادان عصا قورت داده فرق داشت، وقتی خواست حرف بزند از جایش برخاست و گفت: «حرف‌های فنی و استادانه را که جنبه درسی و آموزشی داشت، دکتر فلانی و فلانی گفتند و من نیازی به تکرارشان نمی‌بینم.» سپس به آنچه گفت، با صلابت و اقتدار سخنانی با این مضمون اضافه کرد که: «ما قرار است در انتخاب متون ادبی برای کتاب‌های مدارس جنبه‌های ادبی و آموزش ظرافت‌ها و زیبایی‌های پیدا و پنهان زبان فارسی را مد نظر داشته باشیم، نه اینکه بخواهیم به بهانه زبان فارسی، شعار بدهیم و سیاست بازی کنیم.» بعد متنی از کتاب نمی‌دانم چندم دبیرستان را مثال زد که در آن و به عنوان نمونه‌ای از نثر معاصر، بخشی از یکی از کتاب‌های آیت الله هاشمی رفسنجانی را آورده بودند. شفیعی کدکنی، کلی از آن متن به عنوان نمونه‌ی خوب وعالی نثر معاصر! انتقاد کرد. آیت آلله هاشمی رفسنجانی آن زمان رییس جمهور وقت بود. در آن سال‌ها هنوزگفتمان انتقادی رواج نداشت و هنگام شنیدن سخنانی از این دست، آدم را ترسی شفاف فرا می‌گرفت. آنهم دانشجویان آن سال‌ها را که تن و بدن و رنگ و رخسارشان، هنوز حال و هوا و بوی دهه شصت را می‌داد که بوی جنگ و دلهره و ترس بود. به همین دلیل بود که ترسی شفاف آن جلسه دفاع را هم فرا گرفت و سکوتی بر جمع حکفرما شد. در چنین موقعیتی آن ادیبِ پُردانش و شاعر خراسانی که مردی ریز نقش بود  و اندکی به پیرمردی می‌زد، ادامه داد که: «هیچ کس نترسد مسوولیت حرف‌هایی که می‌زنم با خودم است و به گردن هیچ کس دیگر نیست. من هم وقتی پای زبان فارسی به میان آید با کسی شوخی ندارم و با کسی هم رودربایستی ندارم و از کسی هم نمی‌ترسم چون زبان فارسی از هیچ کس نمی‌ترسد. به صراحت به آقایانی که متون ادبی کتاب‌های فارسی مدارس را انتخاب می‌کنند نیز توصیه می‌کنم که آنها هم سر زبان فارسی با کسی رودربایستی نداشته باشند و از کسی نترسند.»

آن روز ارزش و اعتبار شفیعی کدکنی که از او و آثارش بسیار آموخته بودم، برایم صد چندان شد. چرا که آن استاد فرزانه در آن جلسه‌ی دفاع دانشگاهی، تاریخ دلاوری بزرگ‌مردان زبان پارسی را برایم در یک پرده نمایش می‌داد و می‌آموزاند که «مر این قیمتی لفظ در دری» چگونه از زمان رودکی سمرقندی و حکیم طوس تا زمان نیما و شاملو و شفیعی کدکنی و … پر صلابت و مقتدر، ماندگار و به یادگار مانده است.

اکنون که این سطرها را نوشتم، به پاس ادای احترام به دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی (م. سرشک) نوشتم و سرشار از حس خوب همزمانی با این مرد شریف و نجیب و استاد بی‌همتا هستم. اگرچه از نوزدهم مهر که سالروز تولدش باشد، اندی روز می‌گذرد اما ستایش از مقام استادی آن بزرگ، فریضه‌ای است که نتوانستم از لذت قضایش بگذرم.