نگاهی به “بازمانده روز“، اثر کازئو ایشی گورو
پیش خدمت زندگی شدهایم
روزبه زعفرانی – کازئو ایشی گورو نویسندهی بریتانیا ژاپنی تبار موفق شد جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۷ را به دست آورد. او که پیش از این برای خوانندگان فارسی زبان به خصوص با «بازماندهی روز» ترجمه نجف دریابندری، و «هرگز ترکم مکن» ترجمه مهدی غبرایی، شناخته شدهبود، بعد از دریافت یکی از مهمترین جوایز ادبی جهان، بار دیگر در ذهن مخاطب ایرانی راه باز کرد و گروهی به باز خوانی آثار او روی آوردند و بعضی هم که تا کنون موفق به خواندن آثارش نشدهبودند، به پیروی از تشخیص اعضای آکادمی نوبل کتابهای او را به دست گرفتند و شروع به خواندن نمودند.
به همین مناسبت و به مناسبت روز اول نوامبر یا یازدهم آبان که روز جهانی نویسنده شناخته میشود، بهانهای فراهم شد تا به یکی از معروفترین آثار کازئو ایشی گورو – که چنانکه گفته شد برای مخاطب ایرنی ادبیات معاصر نیز ناشناخته نیست؛ همچنین برای مخاطبان سینمای معاصر، چرا که فیلمی با همین نام هم بر اساس آن ساختهشدهاست – ، پرداخته شود.
آنچه در ادامه میخوانید نگاهی است به رمان بازمانده روز اثر کازئو ایشی گورو با ترجمه نجف دریابندری با این مضمون که “تنها عشق است که زندگی را از روزمرگی نجات میدهد.”
یادداشت روزبه زعفرانی را بخوانید:
بله، درست میفرمایید آقای کازئو ایشی گورو، همهی ما به این دنیا آمدهایم که سهمی به سرمایهی این جهان اضافه کنیم.
سهمی که حایز حقیقت و ارزش باشد. شما به اندازهی خودتان بر این سهم افزودهاید و میتوانید حالا پاهایتان را بالا نگه دارید و خوش باشید.
بازماندهی روز داستان یک سفر است. سفری از برون به درون. اینکه خوشبختی را در خود باید جستجو کرد. اینکه خوشبختی پول و ثروت نیست بلکه روشی در زندگی است که به ما یاد میدهد چگونه از زندگی خود لذت ببریم.
کازئو ایشی گورو در رمان بازمانده روز به بهترین نحو ممکن به ما یاد میدهد که چگونه به زندگی بنگریم تا هنگامی که به سنی میرسیم که میخواهیم پاهایمان را دراز کنیم افسوس گذشته را نخوریم.
خوانندهی تیزهوش ممکن است بپرسد که چگونه چنین چیزی در بازمانده روز ممکن شدهاست؟
برای پاسخ به این پرسش به رسم معمول باید ابتدا خیلی سر راست داستان بازمانده روز را برایتان شرح بدهم.
داستان خیلی ساده است. شخصیت اول داستان آدمی به نام استیونز است که در خانه یک لرد انگلیسی سر پیشخدمت است و به بهترین نحو ممکن کارش را انجام میدهد و در همین خانه عاشق پیشخدمت دیگری به نام میسکنتن میشود، اما آنچنان غرق کار و جنبیات زندگی است که هیچگاه این عشق بیان نمیشود و هنگامی پردهها بر میافتد که دیگر کار از کار گذشته است و عشق به حسرت تبدیل شدهاست.
حالا باید برسیم به شخصیتشناسی و بپرسیم: استیونز کیست؟
استیونز یک پیشخدمت درجه یک و سخت گیر است و راوی داستان.
یکی مثل همهی ما که پیش خدمت هستیم. پیش خدمت زندگی خودمان. ما عملهی زندگی هستیم. به جای اینکه زندگی کنیم، شدهایم پیش خدمت زندگی. زندگی را برای دستیابی به مقام و احترام و ثروت بالاتر تبدیل کردهایم به مرگ تدریجی.
میس کنتن کیست؟ او هم یک پیش خدمت است. یک پیش خدمت بزدل . پیش خدمتی که مثل خیلی از ما میچسبد به تنها آب باریکهای که در زندگیاش جاری است و حتی هنگامی که زیر دستانش را به ناحق اخراج میکنند و وجدانش لکه دار میشود میترسد استعفا دهد. اما این تنها جرم او نیست. جرم بزرگترش این است که عشق خود را بیان نمیکند و پای در زندگیای میگذارد که آرامشی را نمیتواند به آن هدیه کند.
اما قضیه به همین سادگی هم نیست. در کش و قوس روابط این دو نفر و فلاش بکهایی که از ذهن آقای استیونز میگذرد و همینطور که داستان جرعه جرعه به کام خواننده مینشیند چیزهای دیگری هم به سرمایهی خواننده افزوده میشود.
اینکه انسان در هر مرتبه و مقامی که باشد اگر درست رفتار کند و انسان شریف و متشخصی باشد میتواند بهشتی کوچک گرداگرد خود بیافریند. اینکه لازم نیست هر چیزی را آنقدر سخت گرفت که انجامش غیر ممکن شود.
اینکه کل زندگی یک شوخی بزرگ است و اگر این را درک نکنی و با شوخیها و شیطنتهایش همراه نشوی زندگی را باختهای.
اینکه با حسرت گذشته نمیتوان آیندهی خوبی ساخت و باید برای فردا طرحی نو در انداخت.
و در نهایت اینکه اگر عشقی در زندگیات نداشته باشی هیچ چیز از سرخوشی و لذت این جهان به کف نیاوردهای.
اینکه از کوچکترین روزنههای عشق نیز نباید به سادگی گذشت. هیچ چیز به اندازهی عشق آدم را شجاع نمیکند ولی عجیب اینکه کمتر شجاعت به خرج میدهیم و عشق را بیان میکنیم. عشقی که ممکن است فقط یک بار رخ بنماید. آقای ایشی گورو از شما ممنونم که وقتی کتاب تمام شد باعث شدید پاهایم را با فراغ بال دراز کنم، دستم را زیر سر بگذارم و غرق در این ایده شوم که تنها عشق است که میتواند زندگی را از روزمرگی نجات دهد.