زلزلهزدگی ۳۶ ساله در بخش شهداد

عباس تقی زاده – روستا کم‌کم در حال خواب رفتن است. سوسوی نورِ چراغ «پریموس» و «لامپاها» رو به خاموشی می‌رود. توی کوچه‌ها چاله‌هایی کنده‌اند و قرار است تیرهای برق را آنجا بکارند و روستا از نعمت برق هم برخوردار شود. بزرگ‌ترها دائما سفارش می‌کنند شب‌ها از زیر سرو سیرچ رد نشوید که ممکن است دیوانه شوید. آب در کف رودخانه می‌خرامد و موسیقیِ رفتنش با صدای مرغ‌های حق در هم می‌آمیزد. گاه گاهی صدای زن یا مردی به گوش می‌رسد که دیگری را فرا می‌خواند و بر این سمفونیِ خوش‌آهنگ، لرزه می‌اندازد.

بچه‌های کوچک تقریبا خواب رفته‌اند. بزرگ‌ترهایی هم که رادیویی هستند باطری رادیو را دستکاری می‌کنند و موجش را روی ایران یا بی‌بی‌سی تنظیم می کنند. موقع، موقع اخبار است. رمضان است و مادرها به فکر سحری، و «سید هدایت جهرمی» هم در این فکر که سحر در کوچه پس کوچه‌های سیرج بگردد و اهالی را با صدای دلنشین‌اش بیدارکند.

دخترک اما رفته و دارد به دار قالی نگاه می‌کند. قرار است وقتی بافته شد به خانه‌ی بخت برود. دور از چشم مادر روی کار (قالی درحال بافت) دست می‌کشد و رویاهایش را می‌بافد. چشم‌هایش را می‌بندد و لای بوته‌های قالی به دنبال یار. با او کنار یکی از همین بته جقه‌ها قرار گذاشته است؛ اما از بس این باغ بافتنی در هم تنیده است گلش را پیدا نمی‌کند. «دیدمت، معلوم هست کجایی!»؛ پسر سرش را از لای قالی بیرون می‌آورد و بی‌محابا به سوی دختر می‌دود. دختر دست‌هایش را روی چشم‌هایش می‌گذارد و محکم فشار می‌دهد تا رویایش را سریع‌تر ببافد. سرش را به قالی می‌چسباند و دستش را روی گل‌ها می‌کشد.  ناگاه احساس می‌کند توفان شده و باد دارد رویایش را می‌برد. همه چیز در حال لرزیدن است. صدای مهیبی به گوش می‌رسد؛ دار قالی روی زمین می‌افتد و دخترک لای بته جقه‌ها محو می‌شود و نقش قالی با گل‌های پیراهنی که رنگ خون می‌گیرند به آخر می‌رسد. فردا روز، ریس‌های دارقالی را قیچی می‌کنند. گیسوان دخترک، مثل ریشه‌های قالی آویزان شده‌اند. دخترک را لای قالی می‌پیچند و می‌برند و با رویاهایش خاک می‌کنند؛ کنار گور همان پسر. حالا ۳۶ سال از آن شب مردادی می‌گذرد و دو سرو از این دو قبر قد کشیده‌اند. مثل همان دو سروی که در میانه‌ی سیرچ، سال‌های سال است سبز مانده‌اند و گفته می‌شود یادگار دو دلباخته‌اند که به یاد عشق‌شان، سروی کاشته‌اند.

سرو سیرچ حافظه‌اش پر  است از آن شب سیاه که جز ناله و فریاد و شیون صدایی از دل سیرچ به گوش نمی‌رسید. زلزله که شد، بوی خاک، سیرچ را فراگرفت. شدت زلزله به حدی بود که درختان دیوانه‌وار، به این سو و آن سو می‌رفتند. ریزش دیوارهای گِلی و سنگی کوچه‌های باریک را بست. تابستان بود و شهدادی‌ها هم میهمان سیرچ؛ خانواده‌هایی چند، داخل پشه‌بند خوابیده بودند و زیر آوار خشت اتاق‌های مجاور، به خواب همیشگی رفتند و پشه‌بند شده بود گور خانوادگی‌شان.

روز که زد (خورشید بالا آمد) صدای رودخانه می‌آمد؛ اما با آبی گل‌آلود و زخم خورده؛ جسدها را کنار خانه‌های ویران خوابانده بودند. هرکس توانسته بود در برود تا صبح برای بیرون آوردن زخمی‌ها تلاش کرده بود. بعضی کوچه‌ها شکاف‌های عمیق برداشته بودند. فقط در خانه‌ی منصوری‌ها حدود ۴۰ نفر کشته شدند. میهمان داشتند.

بچه‌ها بهانه‌ی پدر و مادر می‌گرفتند و ناله‌ی زخمی‌ها قطع نمی‌شد. «فاطمه» پایش شکسته بود و دو دخترش را می‌خواست. اما هرچه گشتند نه آن‌روز و نه هیچ وقت دیگر، آن‌ها را پیدا نکردند. زمین آن‌ها را بلعیده بود.

کم‌کم صدای هلی‌کوپترها به گوش رسید و سربازان پادگان صفر پنچ، توی روستا پخش شدند. رادیو گفته بود، سیرچ و شهداد با زلزله‌ی هفت و سه دهم ریشتری با خاک یکسان شدند و تلویزیون تصاویری هوایی از شهداد و سیرچ پخش کرده بود که جز درخت، چیزی دیده نمی‌شده است. شهداد و سیرچ تلویزیون نداشتند.

سازمان‌هایی چون هلال احمر، شمار قربانیان زلزله را تا دو هزار نفر هم اعلام کردند که تا ۴۰۰ نفر آن‌ها شهدادی‌هایی بودند که در مرداد گرم، به سیرچ آمده بودند.

آواربرداری و بعدها بازسازی شروع شد. اما بازسازی در شهداد با آسیب‌هایی همراه بود. این را هم بگویم در شهداد میزان خسارت به ساختمان زیاد بود اما نه در آن حد که سقف اتاق‌ها فرو ریزد و زلزله در آن‌جا یک کشته داشت. اما همه‌ی مردم در چادرها اسکان داده شدند. لودرهای بازسازی که آمدند چهره‌ی سیرچ و شهداد و چهارفرسخ عوض شد. کوچه‌ها عریض شدند. خانه‌های خشت و گلی جایشان را کم‌کم به آجری و بتنی دادند.

لودرها بی‌محابا همه چیز را بار کردند. تیغ لودر ستاد بازسازی در شهداد، سقف بازار قدیمی را فرو ریخت. ارگ تاریخی(نارنج قلعه) شهداد را بار کامیون‌ها کردند و بخشی از آثار تاریخی را اگر زلزله نتوانسته بود فرو بریزد فرو ریخت و برای همیشه نابود کرد. جالب آن‌که خانه‌های خشت و گلی در شهداد فرو نریختند، اما زلزله ساختمان نوساز کتابخانه و سالن سینمای شهداد را فروریخت. ساختمانی که اسکلت فلزی بود و تنها چند روز از گشایش آن می‌گذشت. این‌ چنین شهدادی‌ها سال‌ها از داشتن کتابخانه خوب و تا الان از داشتن سینما محروم شدند.

این موضوع نشان می‌دهد سست بودن نظارت‌ها و از توی کارخوردن در این سرزمین سابقه‌ی تاریخی دارد.

چند سالی طول کشید تا چهره‌ی سیرچ و شهداد، شکل و شمایل مناسبی گرفت؛ اما همچنان پس‌لرزه‌های زلزله‌ی ششم مردادماه سال ۶۰ در بخش شهداد احساس می‌شود. شاید آثاری از خانه‌های فروریخته نباشد، اما اوج گرفتن مهاجرت‌ها، رها شدن باغات مرکبات و نخیلات و متروکه شدن برخی محله‌ها در شهداد، میراث همان زلزله‌ی سال ۶۰ است. لودرها که دیوار باغ‌ها را بار زدند و کوچه‌ها را گشاد کردند، باغ‌ها بی‌حصار شدند و هنوز بسیاری از باغات شهداد، دیوار ندارند و برای مالکانشان هم صرف نمی‌کند باغ‌ها را دیوار بکشند. می‌گویند مگر باغ هیزم شده و بدون حاصل، دیوار می‌خواهد؟ مرکبات تقریبا از باغ‌های شهداد، خداحافظی کرده است و نخل‌ها هم ثمر چندانی ندارند. باغ‌هایی که زمانی تا ۴۰ نفر را نان می‌دادند حالا توسط فردی اداره می‌شوند که ۱۳ روز به ۱۳ روز آن‌ها را آب می‌‌دهد و به عبارتی آب را روی گارت‌هایی (کرت‌هایی) می‌برد که پر از سوراخ‌های تو در توی موش و تک درخت‌های در حال مرگ یا جان داده هستند. مالکان هم عمدتا در کرمان و تهران و خارج از کشور به سر می‌برند؛ نه باغ‌ها را احیا می‌کنند و نه می‌فروشند! گرچه خریدار چندانی هم وجود ندارد. شهدادی‌ها هم‌چنان توان مالی ندارند که باغی را بخرند. بیشتر خرده مالک هستند و از این رو امکان بهره‌مندی از تسهیلات آبیاری مکانیزه که بر اساس مساحت زمین اعطا می‌شود را هم ندارند.

شیوه‌ی آبیاری باغات شهداد سنتی و غرقابی با دوره‌ی ۱۳ روزه است. آب شهداد از رودخانه هینامان و کوهپایه‌ی کرمان تامین می‌شود و با توجه به ساخت‌وساز انبوه ویلاها در منطقه‌ی کوهپایه و برداشت‌های غیرقانونی از آبی که سهم شهداد است هر سال آبی که به شهداد می‌رسد کمتر و کمتر می‌‌شود. قدری از آب هم از طریق قنات تاریخی مادی تامین می‌شود.  در این میان، انگیزه‌ها هم برای اصلاح و احیای باغات پایین است؛ چرا که هزینه‌بر است و اگر یک باغ، اصلاح شود به دلیل متروکه بودن باغ‌های مجاور، آفت‌ها و موش‌ها و… از اطراف به باغ رونق گرفته مهاجرت می‌کنند و در عمل، چند ماه بعد، باغ به حالت قبلی خود برمی‌گردد.

گرچه در سال‌های اخیر، گردشگری رونق گرفته اما گردشگری شهداد فصلی است و اوج آن به عید نوروز برمی‌گردد و به دلیل نبود زیرساخت‌های شهری و امکانات لازم رفاهی و بهداشتی در شهر شهداد، در عمل گردشگران بیشتر به کویر می‌روند و هنوز در شهر شهداد، تحولی رخ نداده است. شاید جالب و البته تاسف‌بار باشد که هنوز در این شهر، چند متر پیاده‌رو مناسب نداریم.

بوم‌گردی‌ها خوب عمل می‌کنند، اما سهم شهر شهداد از طرح‌های گردشگری ناچیز است. به هرحال روند توسعه باید متوازن باشد و این توازن در حال حاضر به چشم نمی‌خورد. اندوهجرد و چهارفرسخ و کشیتوئیه تقریبا از چرخه‌ی گردشگری لوت خارج هستند. تکاب شمالی و کویر وضعیت خوبی دارند، اما در تکاب جنوبی کار خاصی در این زمینه نشده است. سیرچ به دلیل وضعیت آب و هوایی، همواره گردشگرپذیر است و همین حضور گردشگران و ویلاسازی‌ها، فرهنگ و سبک زندگی مردمانش را دچار تغییر کرده است. سیرچ دیگر روستایی نیست که در کتاب «شما که غریبه نیستید» مرادی کرمانی توصیف شده و از تونل تا سیرچ هم با دست درازی‌ها، به مالکیت افراد حقیقی در آمده، گرچه ممکن است پشتوانه‌ی قانونی داشته باشد که شامل همه نمی‌شود. هنوز وضعیت املاک و ویلاهای ناصرآباد از حیث قانونی بودن یا نبودن در ابهام قرار دارد

 

و هرچند ماه در دره‌های تونل تا سیرچ، شاهد رویش درختان تازه‌ای هستیم. گاه دیده شده درختانی چندساله را هم در این وادی، غرس می‌کنند تا قدمت باغ بالا رود و مسیر قانونی تسهیل گردد. کافی است از کنار تونل به دره‌ی روبروی شهدای غدیر نگاهی بیندازید. جایی که یک دو اتاق وجود داشت، حالا دارد شکل یک روستا پیدا می‌کند.

جاده‌ی شهداد ـ کرمان با حجم بالای تردد گردشگران و کامیون‌هایی که به سمت خراسان و سیستان و بلوچستان می‌روند مناسب نیست و نیاز به تعریض دارد. در محدوده‌ی سیرچ، جاده، ایمنی لازم را ندارد و به دلیل قرار داشتن اورژانس و مرکز بهداشتی، مدرسه و مغازه‌ها و قبرستان در سمت دیگر جاده و تردد دانش‌آموزن و اهالی به ایمن‌سازی و دو بانده شدن و احداث پل عابر پیاده نیاز دارد. سیرچی‌ها می‌گویند یک خیّر هزینه‌ی احداث پل عابر پیاده را داده  اما مشخص نیست چرا پلی نصب نشده است. سالن ورزشی روبه‌روی پمپ بنزین سیرچ هم ناقص است و قول مسئولان برای تجهیز آن، عملی نشده است.  جوانان سیرچ برای ساخت مسکن، مشکل زمین دارند و می‌خواهند شهرکی برای آن‌ها در نظر گرفته شود.  صنایع تبدیلی هم در سیرچ و شهداد وجود ندارد. به ویژه آن‌که این سال‌ها شهداد به قطب تولید سیر مرغوب تبدیل شده است؛ اما باز همان ماجرای دلال‌بازی ادامه دارد. در حالی‌که با ایجاد صنایع تبدیلی، رونق اقتصادی در منطقه ایجاد خواهد شد.

کلنگ احداث فرودگاه گردشگری هم که سال گذشته در شهر شهداد توسط استاندار به زمین زده شد همچنان در حد همان آثار گچ و کلنگ باقی است و قول بهره‌برداری دو ماهه از این فرودگاه عملی نشده است گرچه بنا به دلایلی این فرودگاه در ملک‌آباد و نه شهداد در حال ساخت است.

بخش شهداد فاقد نقشه‌ی راه توسعه و آینده‌نگری است و تا زمانی که نگاه تازه‌ای به شهداد نشود و متناسب با آن، مدیران قوی منصوب نشوند اوضاع تغییر چندانی نمی‌کند. تقریبا شهر شهداد از شهدادی‌ها خالی شده و مهاجران از روستاهای اطراف، جمعیت غالب شهر را تشکیل می‌دهند. مردم با خود می‌گویند فرودگاه که ساخته نشد، یخ‌سازی هم ۳۰ سال است تعطیل شده، کارخانه تولید کارتن و تولید شیره خرما هم که راه نیفتاده تعطیل شدند. کارخانه تولید نئوپان هم که با کمتر از ۱۰ درصد پیشرفت از سال‌های قبل به تاریخ پیوست. خیابان شمال جنوبی و خیابانی هم که قرار بود از امام‌زاده تا شهرک جدید امتداد داده شود به حال خود رها شده و کامل نشده است. پمپ بنزین هم که ماهی چند روز بنزین ندارد. اورژانس لوت را هم با ۹ سال سابقه در حالی که حیاتی بود؛ شبانه جابه‌جا کردند، برخی مدیران را هم که یا برای شروع مدیریت یا برای بازنشستگی به شهداد می‌فرستند؛ حالا دلمان به چه خوش باشد؟ به کدام طرحِ به سرانجام رسیده؛ به بیمارستان خیرسازی که نیمی از آن به پیام نور واگذارشد؟ به قول‌های عملی نشده‌ی مسئولان برای استقرار پزشک متخصص در شهداد؟ به انتقال ردیف‌های استخدامی بیمارستان امام رضا(ع) شهداد به سایر شهرها؟ به چه چیزی؟

چند ماه قبل به اتفاق تیم روزنامه کرمان امروز چند روزی بعد از کلنگ‌زنی فرودگاه گردشگری شهداد، به دیدار آقای رزم‌حسینی؛ استاندار کرمان رفتیم. به آقای رزم‌حسینی گفتم: هر وقت در شهداد، صدای کلنگ می‌شنویم یاد مرگ می‌افتیم؛ چرا که کسی مُرده و قبرکن دارد با کلنگ برایش قبر می‌کند. اما کلنگی که شما در شهداد به زمین زدید صدای زندگی و امید می داد. حالا ملتمسانه و باور کنید با چشم‌هایی خیس، عرض می‌کنم: شهداد را دریابید! اگر هم می‌خواهید در قالب مناطق هشتگانه و هر برنامه‌ی دیگری آبادش کنید اول از همه به دوستان و مشارکت‌کنندگان بفرمایید مردم بومی را فراموش نکنند و با آن‌ها در ارتباط باشند. نه آن‌که چند روز قبل به روستای ملک‌آباد تکاب رفتم؛ پیرمرد روستایی مرا دوربین (عکاسی) به دست که دید گفت: «شما اومدید نقشه‌برداری، و می‌خواهید زمین‌هایمان را بگیرید؟». کنارش نشستم و توضیح دادم تکمیل طرح‌های گردشگری چه فواید و ثمراتی برای شما و منطقه دارد و آرام شد. در شهداد هم مردم می‌گویند فرودگاه را این‌جا کلنگ زدند، اما در جای دیگری می‌سازند. باید به مردم دلایل این کارها را گفت؛ حتی اگر بخش خصوصی باشد، و برمبنای سود و زیانش عمل کند.

این موضوع نشان می‌دهد بومی‌ها نگران هستند و در جریان فعالیت‌ها نیستند؛ چون ارتباطی بین فعالان اقتصادی در منطقه با مردم شکل نگرفته است. مباد آن روز که شهداد، مستعمره‌ی شرکت‌هایی شود که برای طرح‌های گردشگری وارد منطقه شده و می‌شوند. مردم رکن اصلی توسعه هستند و اگر نادیده گرفته شوند عظیم‌ترین شرکت‌ها هم در شن‌های لوت دفن خواهند شد. اما اگر با ارتباط موثر و گفت‌وگو با مردم بومی و مشارکت‌بخشی به آن‌ها عمل کنند، موفقیت‌شان در درازمدت تضمین و نشاط اجتماعی، امید و رونق اقتصادی حاصل از توسعه‌ی متوازن در منطقه فراگیر می‌شود.